در حاشیه
|
در حاشیه
|
در حاشیه
|
این صفحه برای حرفهایی است که ممکن است در چارچوب تخصصی صفحهء نظرات نگنجد، اما همچنان جزئی از کارگاه است و همچنان در خدمت آن. برای تماس با این صفحه میتوانید با
بنياد
گلشيری مکاتبه نمایید. مطلوب این است که قالب نامهها 8-UTF باشد، اما برای دوستانی که با زرنگار راحتترند این امکان نیز فراهم شده است.
محمد تقوی taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
بالاخره اسم این صفحه را گذاشتیم «در حاشیه». انگیزهء ساختن این صفحه تا حدی پالایش صفحهء نظرها بود. برخی از دوستان بابت حرفهای غیرتخصصی و حاشیهای در این صفحه گله داشتند. انتقاد بجایی بود. در آینده صفحهء نظرها فقط و فقط در خدمت داستان هفتهء کارگاه قرار میگیرد. زندگی فشردهء امروزی ما را وادار به انتخاب میکند. کارگاه خود را موظف میداند شرایط را به نحوی فراهم کند تا دوستان به اختیار چیزی را برگزینند که میخواهند. شاید کسی حوصله و وقت حرفهای حاشیهای را نداشته باشد. از طرفی بعضیوقتها ادارهء کارگاه حکم میکند به حاشیه پرداخته شود. قرار شد چنین سخنانی را از صفحهء نظرها جدا کنیم و صفحهء «در حاشیه» ساخته شد تا این جای خالی را پر کند.
پس این صفحه از کارگاه جدا نیست و برای استفادهء دوستانی فراهم آمده که در کارگاه فعال هستند و مصرف عام ندارد. وقتی کسی با اصل متن کاری نداشته باشد با حاشیهاش چکار میتواند داشته باشد؟
نظرخواهی دربارهء داستان چنان اهمیتی دارد که ما را وامیدارد ملاحظاتی را در نظر بگیریم و از سر ملاحظاتی بگذریم. ممکن است روابط شخصی با بعضی از دوستان، ما را در محذور قرار دهد و سدی بشود بر اعلام نظر تخصصی اما صریح. که حیف و صدحیف است. بنابراین راه این انتخاب را باز گذاشتیم، هرجند خود آن را نمیپسندیم.
اما در این صفحه با مسئلهء متفاوتی روبهرو هستیم. اینجا شاید شرایطی پیش بیاید و لازم باشد راجع به همدیگر صحبت کنیم. چنین شرایطی ممکن است برای کسانی جذابیت پیدا کند که با دلمشغولیهای کارگاه همراه نباشند و انگیزهء دیگری داشته باشند. من فکر میکنم ضروری است، اینجا با نام و نشان سخن بگوییم. تقریباً تمام فعالان کارگاه حتی در صفحهء نظرات چنین عمل میکنند. یقین دارم، یاران کارگاه اینجا هم همین رفتار را خواهند داشت. مشکل احتمالی ما در آینده، از طرف کسانی خواهد بود که به اصل علاقهء چندانی ندارند اما به حاشیه و حاشیهها عشق میورزند.
بنابراین شرط این است، اول:
اعلام نظر با اسم و نشانی ایمیل.
دوم:
فعالیت در کارگاه و صفحهء نظرها.
مگر اینکه عذری در کار باشد. در عین حال اینجا این ظرفیت را دارد که پل ارتباطی ما باشد. اینجا میتوانیم در مورد خیلی چیزها با هم مشورت کنیم و از یکدیگر نظر بخواهیم. میتوانیم برای آینده تصمیم بگیریم. میتوانیم امروزمان را رنگین کنیم و البته میتوانیم انتقادهایمان را مطرح کنیم. انتقاد از آن چیزهایی است که باید هم برای شنیدن و تحملش تمرین کنیم و هم برای گفتن و اقدام به آن که ضرورتی است انکارناپذیر.
* * *
سال نو مبارک
برای ایرانیها عید یک نعمت است. نمیدانم برای ملتهای دیگر چطور است. اینجا همه میخواهند کیلومترشان را صفر کنند. انگار میشود همهچیز را از نو شروع کرد. خیلی قشنگ است اعتقاد به لحظهء تحویل سال و اینکه آدم تمام سال آینده کاری را بکند که در این لحظه مشغولآن بوده است.
در لحظهء تحویل سال و در تمام تعطیلات عید امسال کارگاه مشغول به کار بود، وقتی که هر جای دیگری تعطیل بود، آن هم چقدر قشنگ و پرچنبوجوش. حالا من دلم میخواهد آرزو کنم تمام سال چنین باشد. چنین باد!
میخواهم در این نوروز یادی بکنم از هوشنگ گلشیری که حضورش را احساس میکنم، که به کار کارگاهی عشق میورزید و به گفتگو اعتقاد داشت و بدان امید بسته بود.
برای همه سالی خوش و مهربان آرزو میکنم.
با احترام و آرزوی شادکامی.
مجید موحدخواه
(آدرس پست الکترونیکی آقای موحدخواه در کارگاه محفوظ است.)
من این متن را در دنبالهی واکنشها به داستان "اتاق من" مینویسم، که شاید بتوانید آن را در صفحهی "حرفهای خودمان" بگذارید.
قبل از هر چیز جواب سلام آقای تقوی، دوست نادیده را میدهم: سلامت باشید.
و به شتاب سراغ اصل حکایت میروم.
من میخواهم برخهای (proportionelment) جانب نگارندهی "بینام" را بگیرم. به نظرم در زیر لایهای آزاردهندهی کلیت متن او، کلماتی شایستهی توجه وجود دارد. آن بخش نامحترم کلامش را نیز میگذارم به پای همهی وجوه نامحترم محتمل که طبق تعریف در وجود انسان هست. هیچکس کامل نیست و اگر ما بتوانیم، از خار چشم بپوشیم و به منظر گل نگاه کنیم، شاید روزی بیاید که گل نرگس بیاورد، شرمگین و زیبا و بیخار.
برای اینکه از سلسله فرضهای او نیز در امان بمانم، به فکر فرورفتم. چون بیرودرواسی از چنین آدمی که به ۳۶۰ درجه میتازد میترسم. گفتم یکی از فرضهایی که میتوان کرد (و شاید که که از چنین بدگمانی مبرا باشد) این است که بخواهم با نرمه کلامی او و هویتاش را پیدا کنم و به این ترتیب او را به دام بیندازم.
بنابر چنین بدگمانی که دست کم من در زندگی خودم قربانیاش را دیدهام، پیشنهاد میکنم بینام بماند، یا دست بالا "بینام" امضا کند. اتفاقا از دیدگاه سمبلیک بد هم نیست، زیرا او چندان رک و رها خوداظهاری کردهاست که میتوان او را مثل یک نقاب کارناوال ونیز یا نمایشهای ژاپنی روی بسیاری از صورتها گذاشت.
نکتهی معجزه آن است که تقوی در آنالیز کشف کرد، و آن اینکه این بازیگران به خودشان هم گل میزنند. اینجاست که بسیاری از حرکتها در جهان سوم، نیاز به آنتیبیوتیک ندارند خودشان به قدر یک لشگر دشمن، یکدیگر را میفرسایند.
ما اصولا ملت خوشزبانی نیستیم تاره وقتی "زبان خوشه" را از آستین در میآوریم معمولا علامت فاجعه است. مثل روزهای داغ و آفتابی که پیشگام روزهای تیره و پر ابر و بارندگی است.
شاید "بینام" کارگاه خودش را از "مای جمعی" ما الگو گرفته باشد. من او را نمیشناسم ولی کلام رک (و گاهی رکیک) سردوزامی را میشناسم. اگر آدم در مجموعهی اهل ادب گوشهای صندلی داشته باشد، زبان تند آنها را از یاد نمیبرد.
صورت شاعرانهی آن در شعر شاملو ست که سیمرغ شعر معاصر ما بود که همچنان بالا میرود:
"یک بار هم حمیدی شاعر را در چند سال پیش بر دار شعر خویش آویزان کردهام."
اتفاقا این جاست که باید محمد تقوی و فرهاد فیروزی را در کارگاه داستان بنیاد گلشیری ستود. و دیگران را در بخشهای دیگر بنیاد. کار ادبی بیمزد کردن زیر پرچم نام گلشیری و به انتظار نیش و نیشتر جگرآزار محتوم نشستن، همت میطلبد.
اگر هزارمین بار هم باشد نقطهی مهمی است در روزگار ما، روزگاری که با دو سه شغل با مزد هم زندگی میلنگد، دو نفر آدم، بیمواجب، حتا بی یک کلمه خشک و خالی "دست مریزاد"، مرحبا، بارکالله، دارند کار به این آبرومندی ارائه میکنند.
دو سه کلمه تشکر از تقوی دیدهام، اما فرهاد فیروزی که تمام کارهای انفورماتیکی کارگاه را کرده و در راهاندازی بخش انگلیسی سایت همکاری کرده تاکنون یک کلمه تشکرآمیز غیر از "زغال بد و رفیق خوب" دریافت نکرده است.
"بینام"! به طور اتفاقی تو چهقدر شبیه خیلیها هستی. میدانی کلمات اعمالاند، برخی جملههایت "سلسله عملیات" بودند. شاید پاتکهایی بودند که باید میزدی، شاید تو هم در گروه نویسندهها هستی که به قول سردوزامی "باید هوا بخورند کف ......!!" یا برگرفته از صادق هدایت مرغ "هواسیر" باشند.
اگر تخلیه (decharge) است شاید جایش در هنر داستاننویسیات بهتر باشد. "بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم".
میدانید (بهتر از من هم میدانید) گلشیری هم وقتی زبان باز میکرد بیرحم بود، دوستانش نیز بودند. (اگر اشتباه میکنم مرا تصحیح کنید) یادتان هست سرمقالههای کارنامه؟
آن دفعه که نوشته بود: آن که همه را همقد میبیند بزرگ و کوچکی نمیکند، هر بار بتواند به قماری دیگر مینشیند، باک از نقل دشنامها ندارد، مرشد نیست، نویسنده است عریان در معرض این بادها. سرهاتان را ندزدید و تیغ اگر دارید به روی دوست نکشید. امضاهاتان را میگویم."
آن شکل نگارش رایا کعب، شایستهی نویسندهی عریان در معرض این بادها نیست. آن ترتیب نگارش سردوزامی در "بگذار بزنم توی گل خودم" ، آن جا که نوشته: "یادم هست که این سایت هیچ ربطی به گلشیری ندارد. و این کارگاه داستان هم. و جایزهدادنهاش هم. و اگر هم کسی چنین احساسی بهش دست دهد که انگار ربطکی به او دارد، بدون این که متوجه باشد، زده است توی گل خودش."
یا اظهار لحیهی بزرگ زاده، هیچکدام مایهی امیدواری و سرچشمهی نیرو و انرژی نیست. کاری که کمابیش از منتقد انتظار میرود. منتقد به نحوی باغبان گلزار هنر است.
جای شکرش به کلام خانم نوشین شاهرخی است و بسیاری دیگر.
به نظرم میرسد وقتی وارد خانهای میشوم، حرمت صاحبخانه بر من واجب است، من هم در فضای اینترنت با تعارفات ایرانی (که چه زیباست اگر چه گهگاه همراه با ریاست) موافق نیستم. گرچه وقتی آدم از نگاه دیگران سنتهای خودش را میبیند تازه قدرش را، زیبایی و ظرافتاش و هنرش را درمییابد.
خواستم به "بینام" بگویم تقوی گناه که نکرده بود، سلام کرده بود. اصلا بگذار از لونی دیگر بنویسم، فرض کنیم که فکر کرده بودی با این سلام و علیک میخواهد پاتوق درست کند، به یاد صادق هدایت و کافه نادری(؟)، حالا چه میشود؟
با این میدانداری اسم به در میکند؟ هر دو (تقوی و فیروزی) راهی را در داستاننویسی ایران ادامه میدهند که گلشیری میخواست؟
کجای این به ناحق است؟ سلام کردن؟ پاتوق درست کردن، نام و عنوان گرفتن در اثر کار و تلاش کردن؟ اصلا ایهاالناس به من بگویید کجای دنیا رسم است که دو نفر داوطلب با تخصص و با سابقه و مدرک و اجازهی همپالکیگری در هیئت تحریریهی کارنامه در کنار گلشیری، حق میهمانیدادن به نام کارگاه بنیاد گلشیری ندارند؟
مدارک ایراد دارد یا گلشیری یا بنیاد؟ تا حالا ده بار مقالهی چرا داستان مینویسیم از گلشیری را خواندهام هر جا هم رسیدهام از آن به عنوان منبع یاد کردهام. به نظرتان مهم نیست که کسانی یاد گلشیری را زنده نگهمیدارند؟
از او بخوانیم، در شهرداری اسنابروک: "میتوانم بگویم که من اکنون از سر اتفاق اینجا ایستادهام"، "در این چند ماه که از قتل نویسندگان میگذرد، من به ندرت حتی برای خرید یک پاکت سیگار تنها از خانه بیرون رفتهام."
من فقط یکبار گلشیری را دیدم، شاید خوشمحضر بود شاید هم نبود، (آن روز خاص روی یک مقوا به خط خوش نوشته بود: مزاحم سردبیر نشوید!) اما نگاه کنید از فخر ما به طلای سیاه و گاز که بگذریم، برای افتخار چه داریم؟ خودتان را در غرب ببینید، نفت را انگلیسها کشف کردند و گرنه ما از آن به عنوان ضماد استفاده میکردیم. بگذریم خواهر صلحجوی ینکهدنیایی ما کاندولیزا رایس (با دماغ پهنش و اجداد انگلیسیاش) میخواهد آن را به خورد ما بدهد. گاز هم که افتخار استخراجش مال ما نیست (اگر افتخار کشفش را برای شیخ بهایی محفوظ نگهداریم). نام ایرانی با نام خیام و سعدی عجین است و کیارستمی و مخملباف و مجیدی به علاوهی چند تا نویسندهی ایرانی که جایزههایی گرفتهاند. نویسندههایی که غالبا سیاسیاند. از میان آنها همین زندهیاد گلشیری را در کلامش ببینید یک واتسلاوهاول است. (برتر یا کمتر را قضاوت نمیکنم) گمان میکنید زیر پرچم او بودن امتیاز دولتی دارد؟
حتما چنین گمانی ندارید، پس شاید بد نباشد در صلح و دوستی به آیندهی جمعی کمک کنیم. اگر کلا با این شیوهی نگاه به دنیا، با این دسته و گروه مشکل دارید که به شکرانهی ایزد باری احتمالا در موقعیت خوبی هستید، اما اگر به فکر قلم و ترقی داستاننویسی ایران در این گرایش هستید، این طور "حالگیری" از این دو تا جوان شما و ما را به کجا میرساند؟
از خود گلشیری میگویم: "بنیاد روشنفکری ما از آغاز جامعهای آرمانی را پیش چشم داشتهاست با همین نگاه بوده که در برابر صاحبان ثروت تیغ کلام آخته داشتهاست....."
این از صاحبان ثروت، که گذارشان به کارگاه نمیافتد، آن هم از آن تمجیدها، تعاونها و همکاریها!! آیا دوست و دشمن دست به دست هم ندادهایم که هر چه احتمالا سودمند تواند بود را در نطفه نابود کنیم؟
آیا این کلامها، سخنها که میخوانیم هیچ انرژی به کسی میرساند؟ میلی به زندگی باقی میگذارد؟ خودکشی صادق هدایت شهرهی آفاق است، اما گمان نمیکنید که مرگهایی هم هست که خودکشی غیررسمی است؟ آنها که در دود آخرین سیگار آخرین نفس هشیاری را میکشند، آنها که با وجود قانقاریا پرهیز نمیکنند؟ ما هیچ تقصیری نداریم؟
به سردوزامی و بزرگنیا میگویم با این شیوهی نگارش و نقد، هزینهی نوآوری را چه قدر میبرید بالا؟ اگر در تجارت کسانی منوپل بکنند کار زشتی است، اما آیا رفتار جامعهی صاحبنام ادبی رفتار نرم و پر و بال دهنده است؟
انگار بنیاد روشنفکری ما تیغ کلام را بر خود نیز آخته داشته است، اگر چنین است آیا شیوهی درستی است؟
به کارنامه برمیگردم از کورش اسدی در یک سرمقاله: نویسندهی این سلسله، هر چند ویران از درون و غارت شده اما زیباست، زیرا آموختهاست که چگونه پوست بیندازد، تنها پوستکلفت بودن کافی نیست، باید بتوانی هربار که باید، پوستبیندازی تا زیبا بمانی و درخشان. داستاننویسی اصلا پوستاندازی است، بازی است، نفرین است و تمام زندگی ماست.
اگر این است اساسنامه، ما نیستیم. نه میخوانیم نه مینویسیم. درد کم داریم نیش هم بخریم کتک هم بخوریم تازه پوست هم بیندازیم.
یاد نویسندهای میافتم که رمانی نوشته بود، میگفت تا حالا ۳۷ نقد در آمده، هیچکدام را نخواندهام! خوب است؟ اگر نه مقصر کیست؟
یاد مک مورفی میافتم که رو به اعضای گروه میگفت: "شماها نوک به خایههای همدیگر میزنید."
اگر مبنا چنین اساسنامهها باشد، خوب البته امثال "بینام" از حق جانبداری نباید محروم بمانند، زیرا چنین شیوهای از نگارش متقارن و منطقی است.
اصول همین است، قاعدهی بازی این است. اما نتیجهی چنین ادبیات جز خلق و خوی مار و آفتابپرست، جز تلخی زهر، ناامنی عمومی و خشکی کویر چیست؟
سهشنبه ۱ اوریل ۲۰۰۳
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
وقتی کارگاه شروع به کار کرد، خیلی دلم میخواست همراه هر داستان زندگینامه، عکس و حتی مصاحبهء کوچکی از نویسندهء آن تهیه کنیم و در کارگاه بگذاریم. البته انگیزهام بیشتر ایجاد ارتباط بود. فکر میکنم یکی از بزرگترین مسائل ما در این موقعیت جغرافیایی همین ارتباط است. بعد به دلایلی از خیر این کار گذشتیم. احتیاج به امکاناتی بود که خیلی در دسترس ما قرار نداشت. بعد وقتی شروع به کار کردیم بعضی از دوستان پرسابقه و صاحب کتاب کارگاه قبل از اظهار نظر دربارهء هر داستان به جد از ما سوابق صاحب داستان را طلب میکردند. استدلال این دوستان این بود که نمیتوان با کسی که اولین داستانهایش را مینویسد مثل یک نویسندهء شش دانگ برخورد کرد. منظور این بود که از یک نویسندهء باسابقه میشود انتظارات زیادی داشت و سخت به او انتقاد کرد اما باید ملاحظهء یک نوآموز جوان را کرد.
برای من این استدلال اصلاً جالب نیست. مطلوب من این است که در کارگاه به هر داستانی با حداکثر جدیت ممکن پرداخته شود. فکر میکنم انتظار صاحب اثر از کارگاه همین باشد، حالا چه نویسنده مشهور باشد و چه نامجو و جوان. اصلاً چنین تقسیمبندیهایی ایجاد پیشزمینه و پیشداوری میکند و پسند من یکی نیست. البته تقاضای دوستان کارگاه، تقاضای نامعقولی نبود، آنها یک زندگینامه میخواستند. ما هم در حد امکان به این تقاضا جواب میدادیم. البته با همان هدفی که از ابتدا در نظر گرفته بودیم. حالا هر دوستی میتواند به روش خودش از این زندگینامه سود ببرد و هر طور که میخواهد از آن استفاده کند که البته به معنی تایید ما نیست.
راستش من امید زیادی به گفتگوهای داستان این هفته داشتم. دوست عزیزم خسرو دوامی از نویسندگان صاحب نام زبان فارسی است و داستانهایش مورد توجه منتقدین بسیار معتبر قرار گرفته است. تصور من این بود که دوستان ملاحظهکار ما به حتم به نقد جدی داستان این هفته خواهند پرداخت. باور بفرمایید نویسندگان جوانتر بیشتر ملاحظهء صاحبنامان را میکنند.
از دوستان میخواهم در این مورد نظر بدهند.
با احترام
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
لازم دیدم یک نکتهء مهم را دربارهء داستان "اتاق من" بگویم. روزهای آخر هفتهء دوم مربوط به این داستان، نظر بزرگنیا را خواندم. بعدش مسئله بینام پیش آمد و من از تعمق در حرفهای بزرگنیا در مورد داستان غفلت کردم و بیشتر تذکراتی نظرم را گرفت که دربارهء حاشیهها گفته بود.
من خیلی سعی کردم بفهمم که فرهاد چکار میخواسته بکند، این داستانش در چه ژانری قرار میگیرد و خلاصه کلید فهم داستان را پیدا کنم. وقتی دوباره نظر بزرگنیا را خواندم، متوجه شدم که به نکتهء مهمی اشاره کرده است، یعنی تاثیرپذیری نویسنده از براتیگان. کاش بزرگنیا زودتر اعلام نظر کرده بود تا فرصت بیشتر دست میداد. تازه میفهمم که سرچشمه کجاست. خوشبختانه به لطف آقای هوشیار انصاریفر من این رمان بسیار مهم را به فارسی خواندهام و شاید میتوانستم مقایسه کنم و به نتایجی برسم. متاسفانه این فرصت از دست رفت.
آقای بزرگنیا، قانع شدن آنقدرها هم کار سخت و امکانناپذیری نیست. وقتی من خودم را به در و دیوار میزنم تا چیزی را بفهمم و کمکی از کسی دریافت کنم، چرا باید احساسی جز قدردانی بر من غلبه کند.
متشکرم آقای بزرگنیا.
نوشین شاهرخی
noshin.shahrokhi@gmx.net
با درود دوستان
دوستان خود بهتر از من میدانند که نقد مدرن بیش از هر چیز بر خود متن تکیه دارد و نه به نویسنده. اگر ما نیز بیشترین هم خود را بر درک و نقد متن بگذاریم، به شخصیت و سابقهی نویسنده اهمیت کمتری خواهیم داد. من با آقای تقوی موافقم که کارگاه امکانی باشد تا نویسندگان جوان نیز برای یک بار هم شده این شانس را داشته باشند که متنشان در کنار متن صاحبنظران بدون پیشداوری مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد. اتفاقا من فکر میکنم که نویسندگان جوان به دلیل همان پیشداوری شدیدتر مورد انتقاد قرار میگیرند و البته شیوهی خشنتر از آن حذف است. برخورد به متن استدلال میطلبد و نه نصیحت به نویسنده، نقد میطلبد و نه نامبردن از آثار دیگران بدون ارتباط با متن موردنظر و نیز نقد متن مانع از آن میشود که راوی با نویسنده یکی انگاشته شود.
اما پیشنهاد من این است که در صورت امکان، در پایان زمان نقد داستان، اطلاعاتی در رابطه با نویسنده داده شود. مثلا مکان زندگی نویسنده، آثار دیگر نویسنده و ...
سلامت و شادکام باشید.
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
پنجشنبه روز خیلی خوبی برای کارگاه بود و کاسبی ما سکهء سکه بود و همزمان 5 نظر برای داستان این هفته دریافت کردم، درست در روز آخر.
سلامی عرض میکنم خدمت آقایان کاشانی و بیگدلی و سلام و خیرمقدمی خدمت سهیلا خانم، و آقای مهدی موسوی عزیز با عذرخواهی فراوان که به خاطر ارسال نظر اذیت شدید. فرآیند ثبت نظرات در کارگاه خودکار و بلافاصله انجام نمیشود و این گاهی باعث سردرگمی دوستان کارگاه میشود. خواهش میکنم ما را ببخشید آقای موسوی. از این پس اگر راحتتر بودید، با فایل ورد و از طریق ایمیل نظرتان را بفرستید.
یک سلام و خیرمقدم بلندبالا هم دارم برای بیژن بیجاری عزیز با یادآوری این نکته که چطور میتوانیم عزیزانمان را فراموش کنیم، آقای بیجاری. اینجا خانهء شماست، حتی اگر ما اینقدر فراموشکار باشیم، در و دیوار و پنجرهء این خانه شما را فراموش نمیکند.
سلام خانم شاهرخی، خیلی ممنونم که در نظرخواهی این صفحه شرکت کردید. جا دارد که از همهء دوستان خواهش کنم به این صفحه عنایت بیشتری داشته باشند.
با احترام
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
امروز، یعنی دوشنبه صبح، نقد و نظر آقای شهریار مندنیپور را بر داستان "تمبی" دریافت کردم اما متاسفانه این امکان را ندارم که آن را به آرشیو اضافه کنم. به همین دلیل از دوستانی که مایل به خواندن این نظر هستند، خواهش میکنم با ایمیل به من اطلاع بدهند تا این متن را برایشان بفرستم. آقای مندنیپور همراه با متن یکی دو نکتهء دیگر را هم مطرح کرده بودند که فکر میکنم برای دوستان کارگاه قابل توجه باشد. نکتهء اول را گاهی دوستان دیگری هم مطرح کردهاند که برمیگردد به چگونگی ارسال نظر و استفاده از فرم نظرخواهی. از دوستان خواهش میکنم این نکته را با مسئول فنی کارگاه در میان بگذارند و با آدرس زیر مکاتبه فرمایند:
support@golshirifoundation.org
دومین نکته مربوط میشود به مدت زمان درج داستان در کارگاه و مدتی که برای گفتگو دربارهء آن در نظر گرفته شده:
«میخواستم درباره داستان "خسرو دوامی بنویسم"، اما در صفحه آن جایی و راهی پیدا نكردم. گمانم در كارگاه، شتاب افزایش هفتگی داستانها زیاد است. به هر حال، كار جدی ادبیات، سنگینیاش، كندی و درنگ بیشتر میطلبد، و خاطرمان باشد كه واحد زمانی ادبیات، فرق دارد با زمان تقویمی زمین. و دیگر این كه: چه بهتر كه همواره فرصت و ساحت نظردادن برای هر داستان مهیا باشد.»
در ابتدا، قبل از شروع کار، فکر میکردیم بتوانیم به سنت جلسههای خودمان هفتهای یک داستان را بخوانیم و دربارهء آن گفتگو کنیم. در فراخوان هم همین قرار ذکر شده، اما بعد در عمل دیدیم نمیشود و فرصت کم است. این بود که قرارمان شد: هر دو هفته یک داستان. داستان کارگاه سر ساعت 12 شب، از هفتهء دوم، از این صفحه برداشته میشود و به گنجینهء کارگاه منتقل میشود. به این ترتیب، در هر ماه 2 داستان و در هر سال 24 داستان در کارگاه مطرح میشود که کمابیش رقم مناسبی به نظر میرسد. البته ریاضیات ادبی چندان نسبتی با عدد و رقم جهان روزمرگی ندارد و گاهی یک داستان به هزاران میارزد اما ما برای ادامهء فعالیت کارگاه ناچاریم به تقویم هم گوشهچشمی داشته باشیم.
نکته مهم به لحاظ اجرایی و عملی رعایت قرار است. پس از پایان فرصت، داستان در یک روند پیشبینی شده به صفحهء دیگری منتقل میشود اما همچنان همراه با آرای یاران کارگاه، در دسترس مراجعان و قابل خواندن است اما دیگر نمیتوان دربارهء آن اظهار نظر کرد.
نکتهء دیگری که قبل از شروع به کار کارگاه باید به ضرورت دربارهء آن تصمیم میگرفتیم، این بود که آیا باید امکان اظهار نظر برای هر داستان همیشگی باشد یا باید آن را در محدودهء زمانی هر جلسهء کارگاه در نظر بگیریم. به این نتیجه رسیدیم که ناچار به رعایت محدودیت هستیم. اولین دلیل این است که طرح داستان را در کارگاه نوعی عمل جمعی میدانیم و نهایت مطلوبمان این است که بین فعالان کارگاه گفتگو به جریان بیفتد. آرای دوستان در کارگاه برای همیشه ثبت میشود و از این نظر تفاوتی با نشر کاغذی ندارد اما نکتهء مهم این است که نظر هر دوستی را باقی دوستان هم بخوانند و فرصت اظهار نظر در مورد این نظر را هم داشته باشند، تا گفتگو دربگیرد. فکر میکنم نکته و تفاوت اساسی بین انتشار کاغذی و انتشار اینترنتی همین باشد. اینترنت رسانهای دوطرفه و پویاست یا باید باشد، مگر آن که با دید سنتی به آن نگاه کنیم و در همان حد از اینترنت انتظار داشته باشیم. شاید بگوییم که در هر برههای و با فاصلهء زمانی طولانی هم امکان برقراری دو طرف این دیالوگ وجود دارد، که البته غیرممکن هم نیست. اصولاً شاید ادبیات عرصهء چنین گفتگویی از ازل تا ابد باشد. اگر بخواهیم چنین امکانی را در کارگاه فراهم کنیم، به یک سیستم اطلاعرسانی نیز نیاز پیدا میکنیم. بخصوص وقتی را در نظر بگیریم که تعداد داستانهای گنجینهء ما زیاد شده باشد. یعنی برای اینکه یکی از ما بفهمد که دیگری در مورد مثلاً داستان ماه گذشته اظهارنظری کرده یا نه، فقط یک راه وجود دارد و آن مراجعه به آن صفحه است. حالا در نظر بگیرید برای حصول این اطلاع هر روز مجبور بشویم تمام صفحات کارگاه را مرور کنیم تا ببینیم اظهار نظری شده یا نه، که امکانپذیر نیست.
شاید بتوانیم راههای دیگری پیدا کنیم. مثلاً اگر دیدیم در موقعیتی ویژه قرار گرفتهایم و داستانی نظرخواهی مجدد را طلب میکند، میتوانیم آن را دوباره در کارگاه مطرح کنیم و سیر نظرخواهی را ادامه بدهیم. اگر چنین نیازی را احساس کردید، لطفاً پیشنهادتان را در صفحهء "در حاشیه" مطرح کنید تا به اتفاق دربارهء آن تصمیم بگیریم.
ما برای داستان جمع شدهایم و آرزوی جمعی ما داستان و داستاننویسی است. علاوه بر این آرزو میکنم که طرح یک داستان در کارگاه و بعد برداشتنش در موعد مقرر، به معنی بسته شدن پروندهاش نباشد، بلکه برعکس اگر پروندهای در کار باشد، کارگاه مسبب باز شدن آن باشد.
از دوستان خواهش میکنم که در محدودهء زمانی مقرر نقدها و نظرها را به کارگاه ارسال بفرمایند تا از نظر یاران کارگاه محروم نمانیم. با احترام
ع - ر - صابری
hedayat2000us@yahoo.com
سلام به همه دوستان کارگاه و خصوصا تقوی عزیز و جناب فیروزی که زحماتشان حاصل گرانبهایی برای داستاننویسی امروز ایران خواهد داشت.
میخواستم یک پیشنهاد بدهم برای فعالتر شدن این بخش کارگاه یعنی "در حاشیه":
به احتمال قوی هر داستان که در کارگاه به نقد و بررسی گذاشته میشود حاوی یکی دو نکته اساسی "عناصر" و "اصول" داستاننویسی است و از آنجا که چنین نکاتی معمولا تئوریک بوده و ممکن است در صفحه مربوط به نقد همان داستان بخصوص نگنجد، میشود که دوستان حرفها و نظراتشان را در آن باب در این صفحه درج کنند و بدین شکل دریچه تازهای برای گفتگوی ادبی باز شود.
برای مثال من خیلی دلم میخواست در باره شیوه نقدی که آقای موحدخواه بر روی داستان "اتاق من" نوشته بودند بیشتر بدانم و یا مثلا در همین داستان اخیر "در کمال آرامش" میتواند بحث "جریان سیال ذهن" و... مطرح شود.
راستش من یکی از نحوه نقدنویسی اکبر سردوزامی بر روی یکی دو داستان در کارگاه بسیار استفاده کردم و یاد گرفتم که متاسفانه گمانم به دلیل حرفهایی که آقای بینام گفته بودند و یا هر دلیل دیگر ایشان دیگر ادامه ندادند. شاید همینجا بتوانم از سردوزامی بخواهم که حتی اگر بخواهند احساس معلمی هم بکنند ما حاضریم یاد بگیریم. گمان نکنم شایسته باشد اینجور دلخوریها، آنهم از کسی که حتی حاضر نشده خودش را معرفی کند و محروم کردن ما از آن نکتهسنجیها و بخصوص جور دیگر دیدن بسیاری جزئیات که میتواند برای نویسندگان داستانها بسیار بکار آید.
از تقوی عزیز هم خواهش میکنم که نقد مندنیپور بر داستان "تمبی" را برایم بفرستد. با احترام
امیررضا بیگدلی
bigdeliamir@yahoo.com
در نقد آقای تقوی این جمله را متوجه نشدم: "راستش ارجاع به کتابها زیاد تو ذوق من نمیزند، بهخصوص وقتی اینطور آگاهانه به کار میرود که اغلب همراه میشود با طنز." خواستم درباره آن توضیحی بشنوم.
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
قبل از همه دلم میخواهد به آقای شهرام رحیمیان سلام و خیرمقدم بگویم. خوش آمدید آقای رحیمیان. خواندن کتاب "آقای نون..." برای من یک حادثه بود و مثل هز حادثهء دیگری غافلگیرم کرد. خیلی خوب است که به کارگاه داستان عنایت دارید و در نظرخواهی شرکت میکنید.
سلام حانم ستوده. حیلی وقت است منتظرم، نظرات شما را دربارهء داستانهای کارگاه بخوانم. چه خوب که آمدید. امیدوارم که حضورتان ادامه پیدا کند.
خدمت دوست عزیزم آقای صابری باید بگویم، بعد از پیام شما در مورد شرکت آقای سردوزامی در بحثهای این صفحه، با ایشان حرف زدم و خواهش کردم بیایند اما به جایی نرسیدم. ایشان درج نظرات بینام را از طرف من یک بیپرنسیبی غیرفابل بخشش میدانند. دیگر حاضر نیستند به کارگاه بیایند.
از آقای بیگدلی عزیز هم باید برای فتح باب بحثهای داستاننویسی در این صفحه تشکر کنم. میماند منظور من از این جمله:
:" راستش ارجاع به کتابها زیاد تو ذوق من نمیزند، بهخصوص وقتی اینطور آگاهانه به کار میرود که اغلب همراه میشود با طنز."
منظورم ارجاع ابتدای داستان است به صلیب و به صلیب کشیده شدن که متنهای زیادی را همراه خود به داستان میآورد، از انجیل بگیرید تا...
میخواستم بگویم که ارجاعاتی از این دست معمولاً با طنز همراه میشود. قبلاً یک بار دیگر به این موضوع اشاره کرده بودم (داستان خانم ستوده). در مورد عنکبوت و مگس و صادق چوبک، باید بگویم به نظر من هم بهتر بود حانم رحیمزاده سراغ چیزهای دیگر میرفتند.
آقای بیگدلی، وقتی میگویم: "زیاد توی ذوق من نمیزند" فکر نمیکنید یک معنیاش این باشد که کمی توی ذوقم میزند؟ اما من معمولاً برای انتخاب نویسنده احترام قائل میشوم تا بتوانم داستان را بخوانم و تمام آن چیزی را که نویسنده از من میخواهد در اختیارش بگذارم. بعد از خواندن همیشه فرصت برای حرف زدن وجود دارد.
آرش آذرپناه
arashazar@email.com
سلام
داستان خوبی بود. جذاب بود. اما ضعیف به پایان رسیده بود. آخر داستان به ورطه تكرار میافتد. داستان تعلیق و پلات خوبی دارد اما در سرانجام مشكل دارد. من آقای بیروتی را از طرف عرفان مسعودی میشناسم. ایشان قلم خوبی دارند.
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام به همهء دوستان و سلام به آقای نوشآذر عزیز. خوشحالم که در نظرخواهی کارگاه داستان شرکت میکنید.
باید از خانم شاهرخی و همه دوستان معذرت بخواهم. در زندگینامه منیرالدین بیروتی تاریخ انتشار نخستین داستان او را در مجلهء آدینه به اشتباه 1361 نوشتهام که درستش 1376 است.
آقای آرش آذرپناه عزیز، اعلام نظر مختصر شما را درباره داستان "دارند در میزنند!" و نویسندهء آن به این صفحه منتقل کردم تا از نظر دوستان دور نماند. به این امید که دوباره و با تفضیل بیشتری دربارهء داستان اعلام نظر بفرمایید.
غلامعباس موذن
ga_moazzen@yahoo.com
با سلام به کارگاه همچنین نویسندهی محترم
نمیدانم. گاهی اوقات احساس میکنم ایراد از من است. البته تمام آن نه ولی خب همیشه همینطور است. فکر میکنم هنوز سر نخ ادبیات نوین را نمیدانم. زمانی معتقد بودم که نوشتن آنهم داستان کوتاه نیاز به زیاد خواندن دارد. و اینکه باید این نیاز زیاد خواندن را در خود تقویت کرد. که اصلا چرا میخوانیم و برای چه مینویسیم؟ چرا مینویسیم؟ گاهی اوقات فکر میکنم زمانه تغییر کرده است؟ دیگر کسی نمیداند بر سر "ریز علی" چه آمده است؟ و یا اصلا بابا رحمان کجاست؟ خب حق هم دارند. همانطوری که زندگی کردن مخصوص افراد خاص است. داستان خواندن و لذت بردن از آن هم مخصوص همانهاست. دیگر چه تفاوت میکند چگونه نوشته شود؟ شاید مقصر کسان دیگرند که خاموشند و دیگر نمینویسند.؟؟؟
دارند درب کدام خانه را میزنند؟ درب کدام وادی آدمی را؟ آنی که از مصیبت زندگی به تنهایی خود فرار میکند یا آنکه برای مشکلاتی که برای او بوجود آوردهاند چارهای جز دیوانه شدن مصلحتی نمیبیند؟ افکار پریشان همیشه از تصمیمگیریهای ناقص و عجولانه است. ای کاش میشد زمانی که درب خانه و اتاق درونمان را میزدند خودمان را میتکاندیم و غبار هیچبینی را از چشمها پاک کرده و بعد درب را به سوی هرکسی که هست باز میکردیم.
با تشکر و خسته نباشید به شما.
نوشین شاهرخی
noshin.shahrokhi@gmx.de
با سلامهای گرم خدمت آقای بنداریانزاده
نوشته بودید که جای این بحثهای کلی در قسمت حاشیه هست. با شما موافقم. راستش من آن بحثکلیام را برای قسمت حاشیه نوشته بودم، حتی در ابتدای نوشته هم اشاره کردم، اما از آنجا که کمی هم به داستان آقای شادگار پرداختم، دوستان کارگاه ترجیح دادهاند آن نوشته را در قسمت نظردهی داستان جای دهند.
در هرصورت گویی بحث من کلیتر از آن بوده که بحثی را باز کند. البته من در باز کردن این بحثها فعلا تنها پیشنهاد دادم، تا ببینم دوستان اصلا علاقهای به اینگونه بحثها دارند و یا کلا این صفحه میتواند جایی نیز برای این بحثها داشته باشد یا نه!
آقای بنداریانزاده از توجه شما به این بحث کلی متشکرم.
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
سلام دوستان
به نظر من بحثهای کلی چندان به کار کارگاه نمیآید. به بحث بدون مصداق چندان اعتقادی ندارم و به نظرم بیشتر جنبهء جامعهشناحتی دارد: مثلاً تاثیر ممیزی بر ادبیات داستانی. اما با بحث در مورد مصداق مشخص کاملاً موافقم. اگر خانم شاهرخی در داستانهای این هفته این ویژگی را تشخیص داده باشند، خیلی حوب است که دربارهء آن در کارگاه به گفتگو بپردازیم.
در آینده هم راه گفتگو بر سر هر داستانی در کارگاه باز است. با احترام.
روحالله حسنی
آقای بیگدلی عزیز خسته نباشید
من در مورد داستان شما موردی حرف نخواهم زد بلكه خطابم به نوع این داستان است.
ما داستان را ژانری ادبی میدانیم لذا در یك متن كه اسم داستان را با خود دارد در پی ادبیتی هستیم. این ادبیت كیاتفاق میافتد؟ جنس این ادبیت چیست؟
چنان كه شما و اغلب دوستان میدانید امروزه همهی منتقدین ادبیت را ناشی از زبان میداند كه این خود برمیگردد به تاریخ نقد ادبی (فرمالیسم و ساختارگرایی و پساساختارگرایی و...).برخی از نویسندگان این ادبیت را در نوع زبان مفخم خود به همراه دارند (به عنوان مثال از نویسندگان ایرانی مندنیپور و دولتآبادی و....) این نویسندگان اساس كار خود را بر محور جانشینی در زبان قرار میدهند.
برخی دیگر از نویسندگان ادبیت را در دلالتهای ضمنی زبان كه از همنشینی واژهها حاصل میشود مد نظر دارند(به عنوان مثال ابراهیم گلستان و علی خدایی و....)
اكنون پرسشی كه از نوع داستانهای (بیب بیب) میشود این است كه ادبیت را باید در كجای داستان یافت. این نوع داستانها به راحتی میتواند به فیلم تبدیل شود ـتازه سینما با بهرهگیری از توانایی نمایش یك صحنه كامل در قالب یك فریم در روایت كردن این نوع داستان بسیار موفقتر است. 28/2/82
علیاکبر کرمانی
سلام
سلام به همهی شما که این طور عاشقید. من با اکثر دوستان موافقم و در تایید حرفهای دوستان میخواهم بگویم "که چی؟" نویسنده با این همه عناصر خام و رها شده در متن چه حرفی برای گفتن دارد؟
همانطور که دوستان گفتند وجود پیرمرد اصلا الزامی هست؟
جز اینکه سوالهای بیشمار بیجوابی به وجود میآورد که غیر از سردرگمی مخاطب و تا حدی عصبانی کردن او کارآیی دیگری ندارد. اگر زن تنها بود چه اتفاقی میافتاد؟ وجود دکه و نوشابه و آب انگور غیر از کارکرد ضعیف زورگویی بزرگترها و عدم ارتباط چه کارکردی میتواند داشته باشد؟
غیر از ضعف زیاد نویسنده در موارد بالا و عدم پردازش و از روی سهلانگاری با متن برخورد کردن ایراد دیگری ندارد.
|