بررسی داستان شبهای چهارشنبه! نوشتهء آذردخت بهرامی
تعداد نظرها: 10 [10-9] [8-1]
8 . 7 . 6 . 5 . 4 . 3 . 2 . 1
كاوه دانشور
به خودم فكر میكردم این داستان چه چیزی داشت كه مرا تا آخر آن یك نفس و بدون وقفه نگه داشت. زبان ساده و امروزی و اصطلاحات روز در داستان باعث ارتباط بیشتر با داستان شد و از سوی دیگر فضاهای امروزی باعث ملموس شدن داستان شده است. (نمیدانم چرا برخی از نویسندههای داستانهای كوتاه هنوز فكر میكنند برای نوشتن یك داستان خوب باید در فضای یك خانه قدیمی، حوضهای پر از آب با ماهی گلی، اتاق زیر شیروانی و... شمسی خانوم و ملوكسادات و... بود، در حالیكه در این داستان فضاها و اشخاص و حتا نام افراد كاملا امروزی است).
طرح داستان طرح كاملی است و نوشتن داستان در غالب یك نامه قابلیت نویسنده را در پردازش فضاها و شخصیتها نشان داده.
طولانی شدن بیش از حد برخی توصیفها گاه خستهكننده و غیرضروری به نظر میرسد. كه این باعث طولانی شدن بیجهت داستان شده است.
رضا اعرابی
با درود حضور همهی ِ عزیزان و سروران ِ گرامی
مدتها بود داستان ِ زنانهی ِ به این خوبی نخوانده بودم. کامل، مختصر و مفید!
به نظر من، ریتم ِ بسیار مناسبی داشت و خواننده تا لحظهی ِ آخر احساس ِ ملال نمیکرد. شخصیتها، مکان و زمان به قدری خوب توصیف شده که "میدانم راوی امشب شام چه خواهد پخت!!".
با وجود این که داستان در مورد ِحوادث روزمره (معمولی و غیرمعمولی) یک خانواده است، اما نشانههای ِ فراوانی برای ِ خوانندههای جدیتر را نیز با خود داشت. از خودم میپرسیدم چرا راوی باید درمورد ِ همه چیز توضیح دهد؟ فکر میکنم توضیح ِ بیش از حد ِ راوی حتا درمورد ِ لباسهای ِ زیر ِخودش و غیره.. یک نوع واکنش و دلیل برای ِعشق او به شوهر(مرد)ی حتا تا به این حد دست و پا چلفت!!، و تاثیر بسیار زیاد بر حریف! باشد، تا جایی که در آخر ِ داستان او را بیآنکه بخواهد تبدیل به خود ِ راوی میکند، (حالا این راوی است که به آلبوم ِ عکس مینگرد، با مهرداد شام میخورد، به تابلوی ِ خیانت نگاه میکند و یا کابوس میبیند...)
تنها یک نکته، تعدد تکرار ِ حرف ِ ز در ذلیل مرده.....؟
"میبینید همه چیز شسته است و تمیز..."
سجاد سعیدنیا
saeednia-s@iritec.com
sushiant.persianblog.com
من یك تازه واردم و امیدوارم فهمیده باشم منظور از كارگاه چیست و نقد كارگاهی درستی بنویسم. از همین ابتدا حسم را میگویم بعد نقد را. خیلی زجر كشیدم تا این داستان را برای نقد چند بار بخوانم؛ ولی شما این حس را جدی نگیرید.
داستان با استفاده از یك نقطه قوت شكل گرفته است. لیندا سیگر در كتاب «خلق شخصیتهای ماندگار» نقل میكند: در مورد چیزی بنویسید كه بیشتر دربارهاش میدانید. یك حساب سرانگشتی مشخص میكند خانم نویسنده قهرمانشان را كاملاً همسن خودشان انتخاب فرمودهاند. چنین كاری دست ما را در ایرادگیری منطقی از شخصیتها میبندد ولی مانع از این نمیشود كه بگویم شخصیتها بسیار ناقصند. دلایل:
۱- توصیف فیزیكی از كاراكترها موجود نیست.
شاید با خواندن متن بتوان تصویری از شخصیتها در ذهن ساخت، ولی آنچه مسلم است چنان تصویری ناشی از تلقی تیپیكال خواهد بود؛ آنهم برای ایرانی جماعت. دختری با این طرز رفتار حتما اینطور است یا كسی كه بیست و سه جفت كفش دارد فلان طور است و غیره. جالب است كه بگویم من با توزیع داستان بین چند نفر از آقایان محترم از مجرد متاهل، داستانخوان و ناشنا به داستان متوجه شدم آنها با توصیفهای فیزیكی ناچیز داستان هم به شدت مشكل دارند مثلا كم كسی میدانست شینیون یعنی چه یا فرق هفت و هشت چه شكلی است. چنین خطایی غیر از اینكه جهان داستانی را محدود به آشنایان با چنان تیپهایی خواهد كرد باز هم خود را كممخاطبتر كرده داستانی خواهد شد مخصوص حضرات نسوان. نمیدانم چنین چیزی چقدر با روح نویسندگی هنری كه به خوانندگان خویش متكی است سازگار است.
۲- شخصیتهای فرعی به هیچ وجه كار شده نیستند.
بهانه روایت این داستان نامه به كسی است كه انصافا هیچ اطلاعاتی در مورد او وجود ندارد. گویا خشم ناشی از خیانت شوهر چنان دید راوی محترمه را كور كرده است كه از دادن اندك اطلاعات شخصیتی هم دریغ فرموده و تنها به جور كردن دلیل محكمهپسندی در مورد بهانه نوشتنشان اكتفا كردهاند. همینطور «دكتر» و «پتیاره» و دیگران.
۳ - تیپ سازی مداوم
داستانی كه با بازیهای زبانی، داعیه نو بودن دارد و با فضاسازی متفاوت، قصد دارد جنبهای متفاوت از روایت را جلوه بدهد. چنین شخصیتپردازی را هم با خود دارد:
«میشناسیدش كه تنها استاد مسلم... و سردبیر روزنامه... و محبوبترین...»
انسان ناخودآگاه یاد شخصیتپردازی استاد تهمینه میلانی در «دو زن» میافتد كه به سینماییترین وجه ممكن به ما یادآور میشدن كه با یك فرشته روبرو هستیم. داستان نو را حتی اگر در خصلتهای فرمیخلاصه كنیم نمیتوانیم شخصیتپردازی را از آن حذف كنیم. غیر از آن، جز این است كه یكی از ویژگیهای داستان نو وسیعتر كردن تشخص است تا آنجا كه اشیا را هم با ویژگیهای شخصیتپردازانه توصیف كند؟
«همیشه از آن دسته مردها...»، «از آن دسته زنها...» عباراتی هستند كه مدام داستان را به سمت بیانیه شدن پیش میبرند و از آفریدن انسان خاص بدون چارچوبهای كلی حاكم جلوگیری میكنند. عادتهای مهرداد بیشتر به عنوان نقطه ضعف توصیف شده و راوی شخصیت خود را پشت توصیفهای انتزاعی از مهرداد و دیگران پنهان كرده است. در همین نقطه داستان راه را اشتباه رفته و غافل از اینكه قضاوت، گروه فكری را میشناساند و بیانگر فضای عاطفی حاكم بر شخصیت است، نه جلوههای درونی شخصیت؛ ما را به امان خدا رها میكند. علی میماند و حوضش تا با تكیه بر همزادپنداریهای اجباری كاری برای خود بكند. كه اگر علی باشد (مرد باشد) كاری از دستش بر نمیآید البته.
داستان در جاهای دیگر هم نیاز به بازنویسی دارد. نمیدانم با چه تعریفی این داستان را میتوان دارای طرح تصور كرد! اگر منظور همان پیرنگ است كه بگوییم داستان كاملا بدون پیرنگ است بهتر است؟ میگویید نه چند سوال پیرنگی میپرسم و تقاضا دارم جواب آنها را برای من بیابید!
۱- این دو چطور عاشق یكدیگر شدند؟
۲- علت ازدواجشان چه بود؟
۳- چرا خانم چنین رفتاری داشتند؟
۴- چرا...
علت اینكه به چنین سوالاتی پرداختهام (یا گیر دادهام) اینست كه راوی به دقت نحوه هدیه دادن ترتیب و محتوای این عمل را از طرف مهرداد توضیح دادهاند ولی به راحتی از سر جزییات بسیار مهم ازدواج و نحوه زندگیشان گذشتهاند.
ضعف دیگر تعلیق ناچیز و عدم ایجاد جاذبه در طول متن است كه بر خلاف توطئه خوب ابتدایی خواننده را برای ادامه دادن مجبور میكند به جاذبههای محتوایی سوژه -كه همانا سوژه بسیار پرطرفدار خیانت است- تكیه كند. جاذبههایی از رنگ دیگر هم تنها به پوشاندن گاف اساسی داستان كمك كرده است.
اشكالات زبانی بماند كه اگر بازنویسی در دستور كار داستاننویس باشد ان شاءا... برطرف خواهد شد. علاوه بر آن نمیخواهم در اولین حضورم پرحرفی كنم ولی به عنوان آخرین نكته حیف از این همه عدم خودسانسوری كه هر كسی ندارد ولی اینطور با بیدقتی از بین میرود.
فریبا چلبییانی
با تشکر از داستان خانم آذردخت بهرامی، میتوان گفت واکنش راوی در مقابله با رقیب خود واکنشی است که به ندرت به فکر هر زنی میرسد. (نوشتن نامه) که بیشتر برخوردی مدرن و یا پستمدرنی است در ایران. داستان لذتبخش است. اما به نظر من نویسنده بیشتر از اینها میتوانست داستان را بپروراند. از جمله نویسنده علاوه بر راوی میتوانست با بهره گرفتن از عناصر فیلمنامهنویسی در داستان، ظلیل مرده را نیز وارد داستان کند که طنز داستان بیشتر از اینها هم میشد. چرا که در حین خواندن داستان بارها به خودم گفتم ای کاش این جا واکنش ذلیل مرده را هم میآورد و یا اینکه با خواندن این سطر نامه رقیب راوی چه حالی میشود، آیا به خود نفرین میفرستد و یا اینکه میگوید این زنه هم پاک خل شده و یا به خاطر طولانی بودن نامه که با منطق روند داستان کمی مشکوک میزند (هرآن ممکن است مهرداد با حوله پیچیده دور خود سر برسد و... و ذلیل مرده همانطور یکنفس و بیوقفه نامه را میخواند.) با عجله آن را نیمه رها کند و همراه با آلبوم به زیر کمد سر دهد و داغ ناتمام ماندن نامه را تا ملاقاتی دیگر بر دل نگه دارد.
در خاتمه، شبهای چهارشنبه داستانی است که هر کسی بدون دغدغه و کلنجار رفتن با آن میتواند بخواند و قهقهه سر دهد و حتی برای دیگران نیز تعریف کند. و این ناشی از اصلی است به نام قدرت داستانگویی و داستانسرایی نویسنده. به قول گارسیا مارکز یک نویسنده قبل از اینکه داستاننویس حرفهای شود بایستی یک داستانسرا و داستانگوی خوبی باشد. که از این بابت به خانم آذردخت بهرامی تبریک میگویم.
نوشین شاهرخی
noshin.shahrokhi@gmx.net
19.07.03 هانوور
شبهای چهارشنبه
اثر خانم آذردخت بهرامی
داستان در قالب نامه نگاشته شده است. مخاطب این نامه، معشوقهی همسر راوی میباشد که راوی آن را لای آلبوم میگذارد تا در غیاب وی در خانهاش، معشوقهی همسر آن را بخواند.
نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که آیا چنین مخاطبی وجود دارد؟ چه نشانههایی از وجود وی و یا اصولا خیانت مهرداد، همسر راوی، در داستان دیده میشود؟ بهجز آنکه یکی دو باری بوی عطر تندی روی کت مهرداد مانده و یا ″مهردادی که چهارده سال هر روز به جز جمعهها، ساعت شش و بیست دقیقه، به منزل آمده، چطور میتواند یک روز ساعت 6 به خانه برسد؟″ و یا یک کارت پستال و یا گزارش که آن هم به یک رابطهی کاری ختم میشود، هیچ مدرکی بر خیانت همسر نیست. حتی خود راوی مینویسد׃ ″گرچه تا بهحال مدرکی علیه شما پیدا نکردهام، ولی به این زودیها از تک و تا نمیافتم.″ اما در عین حال تاکید دارد که رابطهی مخاطب و مهرداد دقیقا یک ماه و شانزده روز دیگر سهساله میشود. و او آنچنان به این رابطه یقین دارد که تنها یک هزارم درصد به نبود رابطه بین آن دو حدس میزند. با اینکه راوی از حدس و گمان خود در خیانت مهرداد به او در رابطه با زن دیگری که از او با نام ″پتیاره″ نام میبرد، تنها بهعنوان یک سوﺀتفاهم یاد میکند. بنابراین خواننده هیچ مدرکی دال بر خیانت همسر در تمام این چهارده سال زندگی مشترک راوی و مهرداد نمییابد. حتی هنگامی که از تابلوی خیانت یاد میشود، تابلویی که راوی ظروف شکسته را در آن نصب کرده، همان ظروفی که از احساس خیانت راوی به همسرش حکایت دارند، باز هم هیچ دلیلی بر خیانت همسر ذکر نمیشود و تنها از احساس خیانت سخن میرود.
با این نشانههایی که از خیانت مهرداد به راوی در داستان یافت میشود، میتوان حدس زد که راوی یک بیمار روانیست که دایما به همسرش سوﺀظن دارد و آنقدر این احساس حسادت و سوﺀظن روان او را تحت سلطه دارد که دایما به خیالبافی و حتی نامهنگاری با اشخاصی میگذراند که اشباحی بیش نیستند. البته این بیماری حتی خوابهایش را به کابوس از دست دادن همسر تبدیل کرده بود و من نمیدانم که چرا چهار پنچ سالی میشود که راوی دیگر این کابوسها را نمیبیند، با اینکه هنوز هم بیداریش با این کابوس درآمیخته است. (البته دوستانی که در رشتهی روانشناسی تخصص دارند، میتوانند به خوبی این حالت روانی را توضیح داده و باز کنند که متاسفانه من از این تخصص برخوردار نیستم و تنها حسی آن را بیماری میانگارم.)
پرسش دیگر این است که چرا راوی برای معشوقهی همسرش نامه مینویسد؟ راوی میخواهد به معشوقهی خیالی همسرش بقبولاند که هیچ جایی در قلب همسرش ندارد. "چون همهی لحظههای بغلزدن، بوییدن و عشقورزیدنش را پر کردهام." "مطمئن باشید خودتان را هم بکشید، هیچجور نمیتوانید او را بغل کنید که من صدبار بغل نکرده باشم." اگر راوی تمام لحظههای عشقورزیدن همسرش را پر کرده است، پس چرا همسر به او خیانت میکند و یا چرا راوی باید چنین احساسی به همسرش داشته باشد؟ آیا راوی برای خود نمینویسد و در ناخودآگاه خود نمیداند که مخاطب خود اوست؟ پس چرا به تناقض خود پی نمیبرد؟ راوی به که دروغ میگوید، به خودش یا به معشوقهی خیالی همسرش؟ میخواهد وی را از سر راه همسرش بردارد، پس چرا به نقطه ضعفهای خودش میپردازد؟ مثل: "جان میداد برای شایعهپراکنیهای من!" (که بهنظر من جای آن در این داستان اضافی است) به چه دلیل راوی باید خود را در برابر رقیب شایعهپراکن بنامد؟ و یا خود را فضول بنامد؟ چرا باید رقیب را در انتخاب عطر و یا یادگیری زبان انگلیسی راهنمایی کند؟ راوی باید در برابر رقیب از زندگی مشترکشان تعریف کند اما راوی ابتدا از خاطرات دور پیش از زندگی مشترک مینویسد که سوسویی از اوقات خوش را در آن میتوان دید اما به زندگی مشترک که میرسد جز از دعواها، کابوسها، تابلوی خیانت و البته عیب و ایرادهای مهرداد چیزی در میان نیست. اما راوی عشق را نه در کل رابطه که تنها در همآغوشی میبیند. از همان ابتدای داستان که به ظاهر، ژست و داشتنها (و به قول اریک فروم نه به "بودن") و هدایا میپردازد تا پایان که عشق را در اشکال عشقورزیدن تنزل میدهد، حاکی از سطحینگری راوی به مقولهی عشق است.
راوی که اینچنین از عشق خود به همسرش مینویسد، به چه چیز او عشق میورزد؟ چه چیزی در مهرداد اینچنین برجسته است که راوی حتی خیانت را بر او میبخشد؟ آیا عنوان داستان نیز دال بر عیبهای دیگر مهرداد نیست که راوی در این نامه به آنها نپرداخته است؟ هیچ نشانهای از جذابیت مهرداد در داستان بهچشم نمیخورد که دلیلی بر عشق وافر راوی به همسرش باشد.
و تمام اینها تناقضات زنی را نشان میدهد که یا به معشوقهی خیالی همسرش و یا به خود دروغ میگوید تا به این زندگی ملالآوری، که مرد خانه چهارده سال تمام به جز جمعهها ساعت شش و بیست دقیقه در منزل حضور یابد، ادامه دهد.
م. عاطفراد
www.atefrad.org
atefrad@atefrad.org
با درود و ارادت.
1- داستان شبهای چهارشنبه با همه جذابیت و كششی كه در خواننده برای خواندن و دنبال كردن ماجرا ایجاد میكند، به نظر من دارای چند ایراد اساسی است كه بیشتر آنها بر میگردد به انتخاب قالب «نامه» برای داستان.
داستان به صورت نامهای نگارش یافته كه همسر مردی برای معشوقه شوهرش نوشته، به این نیت كه در شبی كه آن دو را برای خلوت كردن تنها گذاشته، این معشوقه ذلیل مرده نامه را پیدا كند و بخواند و چیزهایی را كه نگارنده نامه دلش میخواهد به او، راست یا دروغ، تلقین كند تا بداند و متوجه شود، بداند و متوجه شود، بلكه دست از سر شوهر او بردارد و شكستخورده صحنه عشق را به نفع او ترك كند.
نخستین ایرادی كه در حقیقت باعث شده تا ساختمان داستان سست و فروریختنی شود و پیرنگ آن استحكام منطقی نداشته باشد، این است كه از كجا نگارنده نامه اطمینان دارد كه معشوقه همسرش نامه را پیدا خواهد كرد و آن را خواهد خواند؟ شاید اصلا آن شب ذلیل مرده به خانه آنها نیاید (كه احتمالش هم زیاد است، چون با شناختی كه شوهر خیانتپیشه از حساسیت زنش نسبت به خیانتهای كوچك و بزرگ او دارد و تابلوی خیانت بهترین شاهد این حساسیت طبیعی و فطری است، از ترس این كه مبادا رفتن زنش به عروسی دامی باشد كه بر سر راه او گسترده تا سر بزنگاه ناگهان از در وارد شود و شوهرش و ذلیل مرده را در بغل هم مشغول مچامچه غافلگیر و رسوا كند و سایر شكستنیجات خانه را بر سر هر دو آنان بشكند، اگر عاقل و زیرك باشد كه خیانتپیشهای حرفهای چون او حتما هست، چون نزدیك سه سال است كه از این خیانتكاری كشف شده جدید، در كنار احتمالا چندین فقره خیانت كشف نشده دیگر، میگذرد و او هنوز دم به تله نداده و مدرك محكمهپسند دست زنش نداده، به احتمال قریب به یقین آن شب اگر قرار است خلوتی هم صورت گیرد این خلوت در خانه نخواهد بود و در جای دنجتر و مطمئنتری صورت خواهد پذیرفت و به همین دلیل ذلیل مرده به احتمال زیاد به نامه دست نخواهد یافت و تمام نقشههای نگارنده نامه نقش بر آب خواهد شد).
یا شاید ذلیل مرده همراه مرد به خانه بیاید ولی چنان شور و شوقی برای عشقبازی و مهرورزی داشته باشند كه وقت را برای حمام كردن و كارهای متفرقه دیگر از جمله جستجوی نامه و خواندن آن هدر ندهند و از همان لحظه ورود بروند سر اصل مطلب و تیری كه نگارنده نامه در تاریكی انداخته به سنگ بخورد.
شاید هم اصلا كار به اتاق خواب نكشد و در همان سالن پذیرایی قضیه فیصله پیدا كند و باز مجالی برای پیدا كردن و خواندن نامه پیدا نشود.
شاید اصلا مرد تنها به خانه بیاید و از شدت ملال تنهایی هوس كند كه نگاهی به آلبومها بیندازد و دست بر قضا نامه را خود او پیدا كند و بخواند و پیشبینیاش كار دشواری نیست كه شب سركار علیامخدره كه از مجلس عروسی برگردد چه افتضاح مبسوطی راه خواهد افتاد و چه المشنگه و آبروریزی عظیمی برپا خواهد شد و چه شكستنیها (اگر هنوز شكستنی نشكستهای باقیمانده باشد) بر روی سر و كلهها خورد خواهد شد!
یا شاید همراه مرد ذلیل نمردهای باشد كه نگارنده هنوز فرصت كشفش را پیدا نكرده و او اصلا كنجكاوی به گشتن در كشوها و كمدها را نداشته باشد و حوصله یا سواد نامه خواندن هم نداشته باشد و باز تیر نگارنده به سنگ بخورد.
پس به همه این دلایل و هزار یك دلیل دیگر، احتمال این كه نقشهای كه نگارنده كشیده طابق النعل بالنعل اجرا شود و همه آن چه او اندیشیده و حساب كرده، واو به واو همان طور پیش برود تا به آن جا كه ذلیل مردهای در شب كذایی نامهای را بخواند بسیار ضعیف و تقریبا نزدیك به محال است، و با این حساب آیا این همه نقشهچینی و جیمز باند بازی برای امری تقریبا محال و ممتنع منطقی و عاقلانه است؟ مگر این كه راوی را آدمی آنرمال، غیرمنطقی، خیالباف و رواننژند بدانیم.
تازه نگارنده از كجا میخواهد بفهمد و مطمئن شود كه نامه مطابق نقشه كشف و خوانده شده است یا نه؟ آیا درست است كه از سرنوشت این نقشه هیجانانگیز بیخبر بماند؟ آیا فكر این كه نامه را به جای ذلیل مرده كس دیگری بخواند یا مثلا ذلیل مرده آن را برای عاشق خودش (شوهر او) بخواند، كرده است؟
همه این چون و چراها نشان میدهد كه نقشه نامهنگاری و سپس گذاشتن آن لای ضخیمترین آلبوم عكسهای خانگی و در حقیقت سپردن آن به دست تندباد حوادث، نقشهای عاقلانه و منطقی نیست و از آدمی مثل نگارنده كه ظاهرا از سلامت عقل و روان نسبی برخوردار است بعید است، به همین دلیل است كه گفتم انتخاب قالب نامه آن هم با این تمهیدات، ساختمان داستان را سست و ضعیف كرده است. این همان خشت اولی است كه كج گذاشته شده و با این كجی دیواره داستان تا ثریا كج بالا میرفته است.
2- اگر شروع داستان شروع نامه هم هست، در این صورت نامه و داستان با جملههای مناسبی شروع نشده است و چند جمله نخست داستان كه با «نامه را لای آلبوم میگذارم» شروع میشود , نامناسب و برای كسی كه نامه را پیدا كرده توضیح واضحات است. اگر هم شروع نامه از جای دیگری به جز شروع داستان است، این جا مشخص نیست و از این نظر داستان ضعف و ابهام بیمورد دارد.
3- شناخت نویسنده نامه از معشوقه همسرش بسیار ناچیز است، حتی ظاهرا هرگز او را ندیده و نمیداند چه شكلی است، از خصوصیات اخلاقیش اصلا چیزی نمیداند (چون اگر چیزی در این مورد میدانست حتما به جای كلی مطالب پراكنده بیارتباط به معشوقه و غیرلازم برای او، به آنها اشاره مخثصری میكرد)، ظاهرا همسر نویسنده نامه مرد بسیار كاركشته و در رد گم كردن و پنهانكاری بسیار مجرب و خبره بوده و تا هنگام نوشتن نامه هیچ آتویی جز چند نشانه مشكوك ناچیز به دست همسرش نداده و در نهایت مخفیكاری به روابط حسنه با معشوق ادامه داده است، به هر حال از نحوه نگارش و اشارات نامه برمیآید كه نویسندهاش شناخت بسیار ناچیزی از ذلیل مردهی ساخته و پرداخته ذهنش دارد (فقط در این حد میداند كه چند نامه برای همسرش نوشته و چند كارت تبریك فرستاده و چند بار به طور ناشناس تلفن یا فاكس زده و احیانا عطر تندی هم به خودش میزند) با این حساب چطور اینقدر در باره این كه این علیامخدره پس از ورود به خانه لحظه به لحظه چه میكند، به كجاها سركشی میكند، چه فضولیها میكند و چقدر و چطور حس كنجكاویش را ارضاء میكند، اینقدر به طور دقیق اطلاع دارد كه بر مبنای آن چنین نقشهكشی دقیق و میلیمتری كرده و همه وقایع اتفاقیه را هم از پیش سنجیده و در نظر گرفته است كه طرف سر كدام كمدها و كشوها میرود و سایز و مدل چه چیزهایی را بررسی میكند و بعد سراغ كدام آلبوم میرود و غیره و غیره...؟
4- نویسنده نامه سخت به خیانتهای شوهرش حساس است و همیشه با واكنشهای سخت به این عمل شنیع رذیلانه عكسالعمل نشان داده است، پس چرا این بار كه حدود سه سال از این خیانت پیگیرانه و مصرانه میگذرد و همسرش با گستاخی تمام در خیانتكاری عناد و پافشاری میكند، اینقدر با تسامح و تساهل برخورد میكند و جز چند گوشه كنایه مطایبهآمیز همراه با لبخند دوستانه نمیزند و بیش از این به روی مبارك شوهر خیانتپیشهاش نمیآورد و او را با ساختن تابلوی خیانت شماره دو و شكستن سر و كلهاش با كریستالها و چینیهای باقیمانده تنبیه و متنبه نمیكند؟ مگر این كه علت را این بدانیم كه دیگر چیز شكستنی مناسبی در آن خانه نمانده است!
5- نامه به طور خلاصه با این هدف نوشته شده كه مرد را آدمیخیانتپیشه، بیوفا، كمعاطفه، دست و پا چلفتی، حواسپرت، لجباز، بداخلاق، شكاك، خلاصه به صورت دیوی پلید در لباسی آدمی نشان دهد (معلوم نیست كه آیا واقعا چنین است یا به دروغ و به منظور سرد كردن، بیزار كردن و نومید كردن معشوقه نسبت به او چنین نموده شده است، كه حدس من بیشتر به این دومی است) و معشوقه را قانع كند كه از این عشق طرفی نمیبندد و از طرفی چنین عاشق یا معشوقی لیاقت عشق ورزیدن ندارد و اگر هم امروز به او دل بسته چون هوسبازی دمدمیمزاج بیش نیست به زودی از او خسته میشود و به طرف عشق قدیمی و حقیقی و همیشگیاش، یعنی همسرش برمیگردد پس همهی تلاشها و تقلاهای او آب در هاون كوبیدن است. با این هدف و حساب خیلی از مطالب فرعی كه در نامه گفته شده از چارچوب چنین القا و تلقینی بیرون است و نامربوط به نظر میرسد، مثلا توضیحات مفصل در باره كلاس زبان و رقابت بر سر قبولی و ماجراهای آن، یا جشن عجیب غریب عروسی در حضور استاد معظم، كابوسهایی كه گاه و بیگاه به سراغ نگارنده نامه میرود و مثل بختك بر خوابش میافتد، مراسم سیزدهبهدر و روابط دوستانه با همدانشكدهایها و امثال آن. درج چنین مطالبی در چنین نامهای با آن هدف و منظور كه گفتم بیتناسب و بیمورد است.
6- نویسنده نامه به این دل خوش كرده كه چون همه لذتهای مهرورزی و عشقبازی را به همسرش چشانده و او را با انواع تجربههای این چنینی و آن چنانی آشنا كرده، بنابرین هیچ كس دیگر چیز تازهای به شوهرش نمیتواند بدهد و به همین دلیل به زودی شوهرش از این معشوقه تازه (چندان تازه هم نیست چون نزدیك سه سال است كه با او رابطه دارد و هنوز از او خسته نشده است!) خسته میشود و به طرف زوجه شرعی و قانونیاش برمیگردد و چون صبر و شكیبایی نویسنده زیاد است منتظر میماند تا این نیز بگذرد و تمام دلخوشی و امیدش به این گذشت زمان و سیرشدگی و دلزدگی شوهرش از این ذلیل مرده است و چنان به این مسئله معتقد است كه با خیال راحت آنها تنها میگذارد تا بیشتر با هم باشند و حتی شامشان را هم آماده میكند كه وقت گرانبهایشان كه باید صرف عشقورزی شود برای شامپزی تلف نشود و تصمیم هم دارد كه این فرصتهای خلوت كردن را با سفرهای بیشتر و از خانه بیرون رفتنهای بیشتر زیادتر در اختیار این عاشق و معشوق تازه به هم رسیده بگذارد تا تب تند عشقشان زود عرق كند و شوهر خسته و دلزده شود و از معشوقه دست بكشد.
باید گفت كه نویسنده نامه در شناخت طبیعت مردان هوسباز و شهوتران و خیانتپیشه كاملا به خطا رفته و تمام محاسباتش در این زمینه اشتباه است. چون اولا برای این جور افراد هر گلی عطر و بوی دلاویز خودش را دارد و هر پرندهای آواز زیبا و دلربای خودش را، به علاوه، راههای مهرورزی هم محدود نیست كه كسی بتواند همه آنها را به دیگری بشناساند. برای آدمهایی كه دچار استسقا و عطش سیریناپذیر خیانت و شهوت و هوسند هرگز سیری و دلزدگی وجود ندارد و هر دم از این باغ بری میرسد، تازهتر از تازه تری میرسد، این همان رودخانهای است كه بر هیچ جای آن دوبار پا نمیتوان گذاشت و تابلوی خیانت خود بهترین گواه این حقیقت است كه هرگز چنین خیانتپیشهای اهل و متنبه نخواهد شد و همه حسابهای نویسنده نامه دراین باره باطل و نقش بر آب است.
هم چنین زن ذلیل مردهای مثل معشوقه نیز از آن بیدها نیست كه از این بادها بلرزد و ناامید یا سرخورده شود، مطمئنا اگر او نامه را پیدا كند و بخواند از این لولویی ساختنها كه برای گول زدن بچهها مناسب است و از این رجزخوانیها خندهاش خواهد گرفت و اگر عشقبازی مجالی داد نامه را برای مرد محبوبش میخواند و دو تایی به ریش نداشته زن و سادهدلیاش غش غش خواهند خندید.
7- بحث طولانی در باره این كه این ذلیل مرده با كدام «ز» است نیز به نظر من زاید و بیربط است و مخل داستان و حذفش هیچ لطمهای به كل داستان نمیزند بلكه آن را موجزتر و منسجمتر میكند، چون حاوی هیچ نوع اطلاعاتی در باره داستان و شخصیتهای آن نیست و شوخی نابهجایی است.
8- تنها چیزی كه این داستان علیرغم همه ضعفهای اساسیاش در توصیف آن موفق بوده است، شخصیت نویسنده نامه است. در حقیقت نگارنده نامه با نوشتن این نامه به روشنی و وضوح شخصیت حقیقی و درونی خود را رو كرده است و به نظر من این شخصیت در خلال داستان خیلی خوب، هنرمندانه و زیركانه ساخته و پرداخته شده است. نگارنده نامه زنی است دارای شخصیتی پارانوئید (مبتلا به اختلال پارانوئیای حسودانه)، بسیار بدگمان و بددل، دچار سوءظن شدید به همسرش، آدمیخیالباف با افكاری بیمارگونه و كابوسبین در بیداری. و نویسنده داستان خواسته یا ناخواسته در ساختن چنین شخصیت رواننژندی هنرمندانه گام برداشته و موفق عمل كرده است و علیرغم همه ضعفها داستانی خواندنی و جذاب آفریده است و از این بابت باید به نهایت سپاسگزار ایشان بود.
مژگان خلیلی
mozhgan_khalili@yahoo.com
به نظر میرسد قالب مستعمل نامه برای روایت داستان «شبهای چهارشنبه» به درستی به کار گرفته شده باشد. اما محتوای داستان در قالب خود، کامل و دقیق پرداخت نشده است. به این معنی که جهان داستان طوری پرداخت شده که جامع همهی موارد لازم و مانع از ورود و دخالت موارد غیرلازم نیست. به همین دلیل نوعی پراکندگی بر داستان حاکم است و ساختار داستان چفت و بست لازم را ندارد. داستان طولانی است. بعضی از اطلاعات با توصیفها و جزییات زیاد در داستان گنجانده شده که نیازی به آنها نیست و اطلاعاتی که لازم و ضروری است یا خوب و کافی پرداخت نشده و یا اصلا گفته نشده است. برای اینکه نامه به دست صاحبش برسد نیازی به گذاشتن آن لای آلبوم نیست. میشد آن را از راههای آسان و ممکن به دست صاحب نامه رساند. برای حرف زدن از عکسها و بازگو کردن خاطرات مربوط به آشنایی و ازدواج زن و شوهر هم نیازی به آلبوم نیست. راوی میتوانست با سادهترین شگردها از عکس هم استفاده کند. کسی که به خانهی آنها آمده یا خواهد آمد میتواند توسط راوی برای دیدن آلبوم عکس هم هدایت شود یا راوی میتواند از قاب عکسهای روی دیوار یا... بگوید اینکه نویسنده نامه را لای آلبوم گذاشته و میخواهد از آلبوم عکس برای روایت داستان کمک بگیرد مصنوعی است، در داستان ننشسته و نیازی به آن حس نمیشود. یک سری اطلاعات از ابتدا تا انتها کنار هم گذاشته شدهاند که خیلی کند، پراکنده و بدون ارتباطِ قوی، حول محور داستان میچرخند و در بعضی جاها به ساختار داستان لطمه میزنند. شاید اگر روی یک یا چند مورد که باهم ارتباط دارند تکیه میشد و از موارد دیگر چشمپوشی میشد ساختار داستان قوت لازم را پیدا میکرد. قسمتهای مربوط به هدیههایی که مهرداد به همسرش داده تازه و طنزآلود است و داستان میتوانست با همین موارد هم شکل بگیرد. داستان زنانه است اما نوع برخورد همسر با معشوقهی خیالی یا واقعی شوهرش کلیشهای است. شگرد خوب داستان در قطعی نبودن آن است. اینکه آیا واقعا معشوقهای در کار هست یا نه؟ آیا اصلا نامهای نوشته شده است یا خیالات راوی است که به صورت نامه روایت میشود؟ آیا بالاخره نامه به دست شخص مورد نظر خواهدرسید یا نه؟ آیا راوی وسواس و خیالپرداز است یا شک و گمان او کاملا درست و دقیق است؟ اینها مواردی است که باعث میشود که داستان در ذهن خواننده ادامه پیدا کند. زبان داستان بعضی جاها لغزش دارد و یکدست نیست. ریتم داستان هم یکدست نیست در ابتدا خوب شروع میشود اما اواسط داستان کند میشود و در اواخر داستان تندتر. لحن راوی به لحاظ یک زن سطحینگر و حسود که چشم دیدن رقیب را ندارد خوب درآمده اما جز در چند مورد که طنزآلود است در بیشتر جاها به دل نمینشیند. به طور کلی فکر داستان جالب است و قالب نامه هم پذیرفتنی اما اطلاعات در خدمت محور و موضوع داستان نیستند. داستان این قابلیت را دارد که با حذف و اضافهی اطلاعات و جملات و فقط به کار گرفتن زبان و نگاه طنزآلود راوی به جای حس و حسادت کلیشهای زنانه به مسالهی معشوقه داشتن یا نداشتن شوهرش، در همین ساختار، به قوت لازم برسد.
حمیدرضا نجفی
hamidrnajafi@yahoo.com
"آه چقدر لذت داره جیغ كشیدن (با تمام وجود دردمند جیغ میكشد و به گریه میافتد.)" این جمله برگرفته از نمایشنامهی یكپردهای "نقش زن" نوشتهی "فرهاد آئیش" شاید بتواند مدار داستان "شبهای چهارشنبه" خانم بهرامی را كامل كند. مداری كه جز این مكمل شاید به عناصری دیگر نیاز دارد تا به قول "كارول اوتس" ما را وادارد كه سرانجام دست به قلم ببریم چون آن را سخت احساس میكنیم. این احساس سخت در سراپای شبهای چهارشنبه دیده میشود. اما آنچه كه در نهایت نوع این احساس را تعیین میكند چیست؟ در این میان مخاطب، این قاضی بیرحم حكم بر حس تأثیر درد میكند اما منشأ آن به رغم تأكید راوی همچنان بر این قاضی نامعلوم است چرا؟
داستان "شبهای چهارشنبه" مثل اغلب كارهای "آذردخت بهرامی" فقط به نظر ساده میآیند. مطلب در لایههای پنهان است كه در وهلهی اول طبق مدل معروف كوه یخ به چشم نمیآید. اما این كوه یخ دچار یك تفاوت ـ اگر نگوییم مشكل ـاساسی با سایر كوههای یخ است و آن كمعمق بودن بخش پنهان آن است. بخش آشكار این كوه یخ اگر نگوییم بیشتر لااقل همسنگ بخش پنهان آن است.
"شبهای چهارشنبه" در اولین مشكل خود با خلاصهی ماجرا مواجه است. یعنی دو احتمال كاملاً مساوی و ممكن را مطرح میكند با دو پسزمینه و دو وضعیت كاملاً مشترك با برآیندی كاملاً متفاوت؛ توضیح میدهم.
ماجرا چیست؟ در یك حالت مردی كه به شدت مورد پرستش خانمش است به خیال استیفای بعض حقوق از دست رفتهی خویش اقدام به خیانت به همسرش میكند. به خیال خودش هم خیلی باهوش است. اما زن كه از آن ارقههای روزگار است و دست مرد را میخواند و در یك عقبنشینی پیروزمندانه با نوشتن نامهای حال یارو را میگیرد و عیشاش را برای ابد خدشهدار میكند و میرود یا خودكشی میكند یا هر چی! كه اتفاقاً بسیاری از نظرات حول این خلاصهی داستان شكل گرفته است. مثل زنانهبودن و سنتشكنی و غیره و غیره.
احتمال دیگر این كه: راوی كه با توجه به حساسیتهای روحی یك زن آن هم با نوع دلمشغولی و گرایشاتاش، نگاه طنزآلود (اینجا باید بگویم دست خانم بهرامی درد نكند چون در استفاده از طنز در این داستان محشر كردهاند) هوشیاری ویژه و در عین حال گیجی ویژهتر این حساسیتها را مضاعف میسازد، دچار توهم كه به نوعی پارانویا به نام اسكیزوفرنی خزنده مشهور شده مبتلاست كه ناسازگاری با محیط سازگار از علائم مرضی آن است. فارسیاش میشود خوشی زده زیر دلش! و مرتب برای شوهر مظلومش فاسق تاق و جفت تخیل میكند و خودش را با آنها مقایسه میكند و نقشهی انتقام میكشد. اما به دلیل این كه قرار است طرف مظلوم واقعه او باشد نه شوهر بیچارهاش، حتی حاضر است كلی مایه بگذارد تا مدركی معتبر از خیانت مرد به دست بیاورد و اصلاً چیزی به نام احتمال بیگناهی شوهر برای او مطرح نیست.
پس ما با دو ماجرای كاملاً متضاد و دو قصهی متفاوت مواجهیم كه با توجه به ظواهر داستان قرار نیست یك داستان با دو طرحواره باشد؛ چون اطلاعاتی كه ما را به قصهی دوم راه میبرد علیرغم اصلی بودن بسیار كم و ذرهبینی است و همه چیز دال بر خیانت شوهر است. اما با توجه به عدم یافتن هیچ مدرك قطعی به جز زود آمدن در روزی خاص و یكی دو تا سهلانگاری هیچ مدركی خواننده را به این عدول از قرار و خیانت راه نمیبرد جز مرثیهی طولانی كه راوی از اشیاء و روابط و آدمها و خاطرات ریسه میكند و بر یك یك آنها به تلخی میگرید. خوب مخاطب باید بر گریهی این زن بر خاكستر زندگیش بگرید و در نفرتش از مرد با او همنوا شود یا بر حال خراب زنی مجنون كه خودش میبرد، خودش میدوزد و خودش هم پاره میكند تأسف بخورد؟ و بیشتر از همه بر حال مرد كه در هر دو صورت با یك لجاره طرف است كه نمیگذارد آب خوش از گلوی مرد پایین برود. در شكل اول با كارآگاه بازی و ادای خانم مارپل درآوردن، در شكل دوم با جنونی خزنده كه ممكن است شبی كار دست مرد بدهد! اما وجه مشترك در دو شق موصوف چیست؟ مرد، یا بهتر بگویم عشق جنونآسای زن به مردش كه خواه ناخواه از مرد شخصیت محوری ساخته؛ و در اینجا به سؤال دوم میرسم. محور این داستان یعنی شخصیت مرد كجاست؟ چه شكلی است؟ دلیل علاقهی زن به او چیست؟ نویسنده و به تبع آن راوی اصلاً فراموش كرده است كه مرد داستان با این سطح و نوع از معرفی به لحاظ قطعاتی كه به او اختصاص داده، تنها عزیزكردهی بیجهتی است قهر قهرو و به شدت گنده دماغ. به خیال خودش از لوسبازی متنفر است اما لوس بازی ازدواج اختصاصیاش با توجه به نگاه طنزآلود راوی الحق روی هر چه فیلم هندی قدیمی است سفید میكند. آنقدر هم نازك نارنجی است كه به قول هدایت "سنده را با نیزه دو زرعی هم نمیشود زیر دماغش گرفت!"
وضعیت در مورد سایر شخصیتها هم كمابیش به همین منوال است. كاملاً یكوجهی كه تنها در ارتباط با شوهر معنی پیدا میكند و بس. شاید این داستان در شكلی مفصلتر میتوانست از این جهت نجات بیابد اما انتخاب فرم نامه ـ حالا گیریم اینقدر مفصل ـ دست و پای بهرامی را برای این كار بسته است.
برابر نظریهی اطلاع آقای ابوالحسن نجفی: "خود زبان در وهلهی اول یك عمل انتزاعی است یعنی هر بار كه ما بر اشیاء نام میگذاریم یك كار انتزاعی انجام میدهیم. پس به این اعتبار خود زبان و مجموعهی زبان و واژگان زبان در واقع مجموعهآی است از انتزاعیات." با این نگاه به شبهای چهارشنبه برمیگردیم.
راوی بر اشیاء اسم میگذارد اما اشیاء متعلق به خودش. بر رفیقههای احتمالی مرد نیز اسم میگذارد. اما این روند انتزاعی كردن دنیا كه اتفاقاً بسیار عالی و كاربردی ما را به سطوح پنهان داستان هدایت میكرد آنقدر با خساست به كار رفته كه آدم را برمیانگیزد این داستان را دوباره با این روش بازنویسی كند. به هر حال گفتن این حرفها بیشتر به قصد زدودن ابهامات و آسیبی است كه به دلیل دو مطلب فوق بر حس برآمده از اثر كه بسیار هم آشنا و در عین حال غریب است وارد شده است. اما در پایان اضافه میكنم كه این داستان نه تنها زنانه و مردستیز و فلان و بهمان نیست بلكه یكی از مردذلیلانهترین (و زبونانهترین) اثر دوران پایان و افول مردسالاری است. (به دلیل مضمون) اما ارزشهای انكارناپذیرش است كه مرا به این حس رهنمون كرده است و باید بگویم از این لحاظ دست مریزاد دارد چون آیینهای است كه زنان این سرزمین میتوانند به دلیلی جز آرایش خویش از آن بهره ببرند. به قول كافكا "باید با رویاهایمان صادق باشیم." و ایضاً با كابوسهایمان. متشكرم.
|