Hooshang Golshiri Foundation Home

کارگاه داستان
داستان این هفته
هفته‌های قبل
در بارهء کارگاه
بررسی داستان شب‌های چهارشنبه! نوشتهء آذردخت بهرامی
تعداد نظرها: 10
[10-9] [8-1]

10 . 9


محمدرضا شادگار
mshoudgaur@yahoo.com
23/4/82

دارم‌ به‌ این‌ فكر می‌كنم‌ چرا "شب‌های‌ چهارشنبه‌" مرا در خوش‌خوانی‌ یك‌ داستان‌ خوب‌ ناكام‌ گذاشته‌؟ داستانی‌ كه‌ مرا به‌ دنیایی‌ زنانه‌ برده‌ كه‌ از آن‌ شناختی‌ نداشته‌ و اساساً اگر هم‌ قرار بود درك‌ درستی‌ از آن‌ دنیا پیدا بكنم‌ ظاهراً توی‌ همین‌ حوزه‌ی‌ ادبیات‌ داستانی ‌باید این‌ اتفاق می‌افتاد. می‌دانم‌ كه‌ این‌ هم‌ مشروط‌ است‌ به‌ این‌ كه‌ نویسنده‌اش‌ نخواهد خودش‌ را، یا دنیایی‌ كه‌ قصد ساخت‌ آن‌ را دارد، در پس‌ِ پشت‌ گنده‌گویی‌ها و ملاحظات‌ دیگر مخفی‌ بكند. می‌بینم‌ كه‌ این‌ داستان‌ این‌ مشكل‌ را هم‌ ندارد. راوی‌ به‌ خوبی‌ حس‌ و احولات ‌یك‌ زن‌ را با صمیمت‌ و صداقت‌ بیان‌ كرده‌ است‌ كه‌ البته‌ دست‌مریزاد دارد. هیچ‌ ملاحظات ‌غیرداستانی‌ را هم‌ (منظورم‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ و این‌ جور چیزهاست‌) به‌ داستان‌ تحمیل ‌نكرده‌ است‌. ولی‌ من‌ كه‌ همیشه‌ تجربه‌های‌ جدید، حتا آن‌هایی‌ كه‌ نیم‌بند اند و بسیار كوچك‌ و حقیر، حسابی‌ ذوق‌زده‌ام‌ می‌كند چرا با خواندن‌ این‌ داستان‌، با همه‌ی‌ همدلی‌ام‌، تحت‌ افسون‌ كه‌ نه‌، تحت‌ تأثیر این‌ دنیای‌ تازه‌ قرار نگرفتم‌؟
تصور من‌ این‌ است‌ كه‌ این‌ داستان‌ بی‌اندازه‌ چاق شده‌ است‌. كاستی‌ بعدی‌ هم ‌برمی‌گردد به‌ این‌ تمایل‌ یا تعهد به‌ داشتن‌ِ به‌اصطلاح‌ پیرنگ‌ِ روایت‌ است‌ كه‌ دیگر خیلی‌ باب‌ یا مُد روز شده‌ است‌ و همین‌ هم‌ بدجوری‌ دست‌ راوی‌ ما را توی‌ حنا گذاشته‌.
من‌، بر خلاف‌ نظر بعضی‌ از دوستان‌، با فعل‌ِ نوشتن‌ نامه‌ برای‌ رقیب‌ مشكلی‌ ندارم‌. یعنی‌ راحت‌ می‌پذیرم‌ ممكن‌ است‌ كسی‌ پیدا بشود از سر شوخ‌طبعی‌ چنین‌ كاری‌ بكند یا این‌ كه‌ آدمی‌ پیدا بشود كه‌ زیاد اهل‌ عمل‌ نبوده‌ یا كه‌ جسارت‌ عمل‌ نداشته‌ و بیش‌تر با حرفش‌ خوش‌ باشد و یا این‌ كه‌ زنی‌ اصلاً می‌نویسد تا شوهرش‌ بخواند و نمی‌دانم‌ جلب‌ترحمی‌ بكند یا... همین‌طور هم‌ نمی‌خواهم‌ تن‌ به‌ آن‌ دقت‌ِ فوق‌العاده‌ منطقی‌ِ بعضی‌ از دوستان‌ بدهم‌ كه‌ ایراداتی‌، به‌ لحاظ‌ حس‌ِ زنانه‌، به‌ شخصیت‌ راوی‌ گرفته‌اند. البته‌ این‌ به‌ آن‌ معنا نیست‌ كه‌ تمام‌ نظر آن‌ها را قبول‌ ندارم‌. كیست‌ كه‌ بگوید منطق‌ را قبول‌ ندارد؟
پس‌ قصد من‌ از این‌ یاداشت‌ سعی‌ در پیدا كردن‌ جواب‌ همان‌ سوالی‌ است‌ كه‌ در بند اول‌ این‌ نوشته‌ آورده‌ام‌.
ابتدا بپردازم‌ به‌ شكل‌ این‌ داستان‌ كه‌ در قالب‌ نامه‌ است‌. گمان‌ من‌ این‌ است‌ كه‌ این‌ قالب‌ تحمیلی‌ست‌. یعنی‌ این‌ داستان‌ ابتدا در قالبی‌ دیگر نوشته‌ شده‌، و سپس‌ ورسیون‌های ‌بعدی‌، تا در نگارش‌ نهایی‌ نویسنده‌ به‌ صرافت‌ِ پیرنگ‌ روایت‌ افتاده‌ و این‌ قالب‌ را به‌ اثرش ‌تحمیل‌ كرده‌. می‌گویم‌ در نگارش‌ نهایی‌ و تحمیل‌، به‌ این‌ خاطر كه‌ با عوض‌ شدن‌ قالب‌ِ داستان‌ نویسنده‌ روی‌ خیلی‌ از جملات‌، كه‌ از روایت‌ یا روایت‌های‌ قبلی‌ مانده‌، باید با دست‌سبكی‌ خط‌ می‌كشید كه‌ در این‌ صورت‌ خط‌ ماجرا از دست‌ می‌رفت‌. دلیل‌ ادعای‌ من ‌روشن‌ است‌. خیلی‌ از جاهای‌ داستان‌ لحن‌ و مطالبی‌ كه‌ عنوان‌ می‌شود با مطالب‌ یك‌ نامه ‌نوعی‌، آن‌ هم‌ به‌ یك‌ رقیب‌، اصلاً هم‌خوانی‌ ندارد. مثال‌ بزنم‌: "می‌دانید ما قبل‌ از مراسم ‌مسخره‌ی‌ عروسی‌ رایج‌، خودمان‌ عروسی‌ كردیم‌ با مراسمی‌ كه‌ روزها و شب‌ها..." و "... نه ‌یادم‌ آمد وسط‌ خیابان‌ بوسیدمش‌. فكر نمی‌كنم‌ شما از این‌ خطاها مرتكب‌ شوید. اصلاً فكر نمی‌كنم‌ از این‌ جور هدیه‌ها خوشتان‌ بیاید..." و "شما را نمی‌دانم‌ اما من‌ همیشه‌ از هدیه‌دادن‌ نامزدها به‌ هم‌ بدم‌ می‌آمد. به‌ نظرم‌ كار لوسی‌ است‌." و "چهار ساعت‌ و نیم‌ راه‌ رفتیم‌ و هرچه‌ شاخ‌ و شانه‌ كشیدن‌ بلد بودیم‌ برای‌ هم‌ كشیدیم‌." و "از دیگر لحظات‌ خوش‌ و خرم ‌و شادی‌ كه‌ ما با هم‌ داشتیم‌، شب‌هایی‌ بود كه‌ من‌ كابوس‌ می‌دیدم‌." و "البته‌ قسمت‌ پایانی ‌جشن‌، مثل‌ اغلب‌ عروسی‌ها، فی‌البداهه‌كاری‌ بود و برنامه‌ریزی‌ نشده‌ بود. اولین‌ دعوای ‌پس‌ از ازدواجمان‌ را هم‌ در بازگشت‌ مرتكب‌ شدیم‌." و...
اما مصادیق‌ حشویاتی‌ كه‌ باعث‌ چاقی‌ داستان‌ شده‌: "همان‌ قلكی‌ كه‌ غروب‌ها، برای‌خریدنش‌ با هم‌ تا مغازه‌ی‌ سفال‌فروشی‌ پیاده‌ می‌رفتیم‌ و می‌دیدیم‌ دیر رسیده‌ایم‌ و صاحب ‌بداخلاقش‌ مغازه‌ را مثلاً (اصلاً؟) بسته‌. یكی‌ دوبار هم‌ با صاحب‌... (خیلی‌ زیاد است‌. لطفاً از داستان‌ ادامه‌ بدهید تا)... من‌ با هیچ‌ مردی‌ دعوا كنم‌." و "می‌شناسیدش‌ كه‌؟ تنها استاد...استاد دانشگاه‌." و "مهران‌ اما توی‌ ماشین‌ نشست‌... فقط‌ مهران‌ تدریس‌ می‌كرد." و...
و مطلب‌ پایانی‌ این‌ كه‌ چرا ما سعی‌ نمی‌كنیم‌ آدم‌های‌ داستان‌مان‌، مكان‌های ‌داستان‌مان‌ و... را بسازیم‌؟ با چند نوك‌قلم‌ كه‌ خیلی‌ سرسری‌ اتود می‌كنیم‌، توقع‌ داریم‌ خواننده‌ "یقین‌" كند این‌ همان‌ است‌ كه‌ ما خواسته‌ایم‌ بیافرینیم‌. انگار نویسنده‌ در سطرسطر داستانش‌ به‌ خواننده‌ی‌ معترض‌ می‌گوید: زیاد جدی‌ نگیر! این‌ كه‌ برایت‌ می‌گویم ‌قصه‌ است‌ (قصه‌ به‌ همان‌ معنا كه‌ در تداول‌ عامه‌ استفاده‌ می‌شود) و بدیهی‌ست‌ كه‌ این ‌ساخته‌ها در سطح‌ِ "فرض‌ِ" نویسنده‌ می‌ماند و تا "یقین‌" خواننده‌ فاصله‌ی‌ زیادی‌ دارد.
من‌ وقتی‌ می‌خواهم‌ یك‌ راننده‌ی‌ واقعی‌ را ببینم‌، حالا اگر داستان‌ِ هزار راننده‌ را هم ‌خوانده‌ باشم‌، یك‌راست‌ می‌روم‌ سراغ‌ "خوابگرد". چرا؟ به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ باورپذیر است‌ و آن‌هم‌ با چه‌ ایجازی‌! این‌ اضافات‌ را گفتم‌ تا بگویم‌ وقتی‌ ما می‌خواهیم‌ یك‌ داستان‌ سورئال‌ یا حتا یك‌ فانتزی‌ِ كامل‌ را (داستان‌ رئالیستی‌ كه‌ جای‌ خود دارد) بنویسیم‌ باید كه‌ در جزییات‌ رئالیست‌ باشیم‌ وگرنه‌ در همان‌ ابتدا شكست‌ خورده‌ایم‌.
اما ربط‌ این‌ كلی‌گویی‌ها به‌ داستان‌ این‌ هفته‌: من‌ این‌ موضوع‌ "دشت‌ اختصاصی‌" در "كوهستان‌" را پس‌زدم‌ و تازه‌ این‌ كه‌ "كشفش‌ هم‌ بكنند". مگر همان‌ جمله‌ی‌ سرراست‌ "فقط‌ یكی‌ دو عابر از آن‌جا می‌گذشت‌... " و این‌ كه‌ از جاهای‌ "بكر و خلوت‌" است‌ كفایت ‌نمی‌كرد؟ یا این‌ كه‌ یك‌ استاد دانشگاه‌ را مجبور بكنیم‌ "هردومان‌" را ببوسد. تاكید من‌ از این‌ "هر دو" بر زن‌ داستان‌ (راوی‌) است‌. مگر ما فارسی‌ نمی‌نویسیم‌؟ و فرهنگ‌ غالب ‌ایران‌ را نمی‌شناسیم‌؟ اگر قرار است‌ چنین‌ اتفاقی‌ بیفتد باید ناگفته‌های‌ بیش‌تری‌ هم‌ باشد كه‌ بی‌دلیل‌ در داستان‌ گفته‌ نشده‌. ولی‌ ظن‌ من‌ این‌ است‌ كه‌ راوی‌ می‌خواسته‌ بگوید، استاد، به‌ میمنت‌ ازدواج‌شان‌ به‌ هر دو آن‌ها آدامس‌ یا چیزی‌ مثل‌ تكه‌ای‌ نبات‌ تعارف‌ كرده‌. آخر چیزی‌ را كه‌ به‌ این‌ راحتی‌ می‌شود گفت‌ ـ مثلاً همان‌ آدامس‌ ـ چرا این‌جور مشكل‌دارش ‌بكنیم‌؟ (نمی‌توانم‌ قبول‌ كنم‌ راوی‌ می‌خواسته‌ نشان‌ بدهد كه‌ فارغ‌ از سنن‌ زمانه‌ است‌) ولی ‌دیگر چرا و به‌ چه‌ ضرورتی‌ این‌ راوی‌ِ ما كار را به‌ آن‌جا می‌رساند كه‌ این‌ محبوب‌ترین‌ استاد مسلم‌... صاحب‌ امتیاز و مدیر مسئول‌ روزنامه‌ی‌ مستقل‌... را دور آتش‌ بچرخاند و "تومبابومبایش‌" را دربیاورد؟

Top


محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
26 تیر82

محمل نامه برای روایت داستان، محملی بسیار آزموده است اما چنین نامه‌ای را برای اولین بار است که می‌بینم و به نظرم بسیار بدیع می‌آید: نامه به فاسق همسر با فرض عمل خیانت در لحظهء خیانت.
رفتار عاشقانه چگونه رفتاری است؟ اگر یک آدم بیمار نباشد، اصلاً فرض کنیم یک انسان استاندارد به لحاظ روانشناسی، وقتی عاشق می‌شود چه می‌کند؟ چه رفتاری از او دلالت بر عشق می‌کند؟ حالا که عاشق شده و انسان سالمی هم هست یعنی دیگر درونش تناقضی وجود ندارد؟ اگر عشق را احساسی کمال‌یافته فرض کنیم که عاشق را به ثبات و آرامش می‌رساند، داستان عشق باید داستانی تکراری باشد. پس این قضیهء نامکرر بودن داستان عشق از کجا می‌آید؟
واقعیت این است که انسان برعکس چنین فرضیاتی موجودی به‌شدت متناقض است. در حد اطلاعات محدودی که من دارم روانشناسان عشق را نوعی بیماری محسوب می‌کنند و عواقب آن را یک نوع سندروم می‌دانند. پس آدم اگر خیلی عاقل باشد اصلاً نباید عاشق بشود. فکر می‌کنم وظیفه داستان جستجویی بی‌پایان در دایرهء همین تناقضات است. چطور می‌شود که همهء ما مازوخیسم را بیماری می‌دانیم و می‌گوییم که اگر آدم از رنج خویش لذت ببرد بیمار است اما وقتی عاشق می‌شویم از رنج شیرین سخن می‌گوییم.
به نظر من نوشتن این نامه رفتاری کاملاً عاشقانه است. عشق با خودش حسادت می‌آورد، با خودش شک می‌آورد، با خودش خیانت می‌آورد و ترس می‌آورد، ترس، ‌ترس از دست دادن معشوق که نمود زنانهء آن به نظرم عمیق‌تر از نمود مردانه آن است. با این داستان من فهمیدم که یکی از کنش‌های عاطفی زنانه که شدیداً بر عشق دلالت می‌کند، وحشت از دست دادن مرد زندگی است. پس از خواندن این داستان متوجه شدم که یکی از مطایبات معمول بین زنان و مردان حول و حوش روابط احتمالی و توجه مرد به زنان دیگر شکل می‌گیرد. زنان با همسران خود به راحتی از این شوخی‌ها می‌کنند. در صورتی که اگر جای زنان و مردان در این شوخی عوض بشود، دیگر رنگ مزاح به خود نمی‌گیرد. هیچ مردی با همسرش در مورد زیبایی و جذابیت مردان دیگر مزاح نمی‌کند، و ‌اگر این کار را بکند همسرش آن را تحمل نمی‌کند یا لااقل نمی‌پسندد.
راوی این داستان هم مرتب با شوخی‌های جدی و جدیت مطایبه‌آمیز در این باب با همسرش سخن می‌گوید. تصور کنید با شکستن هر کدام از ظرف‌های تابلوی خیانت این زوج چقدر با هم حرف زده‌اند. نمی‌دانم شاید باید اصلاً چنین تصوری وجود داشته باشد، تا یک زن بتواند عاشق یک مرد بشود. شاید عوامل اجتماعی برعکس مردان در خلوت زنان تاثیرگذار و تعیین‌کننده باشد. در این داستان هم لااقل یک مورد وجود دارد که به قطعیت روشن است. تصور راوی در مورد رابطهء شوهرش با پتیاره خانم غلط از آب درمی‌آید. شاید بتوانیم حدس بزنیم انگیزهء شکستن بسیاری از ظروف تابلوی خیانت چنین باشد. اما راوی ما آن را قاب کرده و به دیوار زده است و برایش عزیز است. در این داستان، تنزل داستان در حد این قضاوت که آیا مرد گناهکار است یا نه و اگر نیست پس زن بیمار روانی است، جفای به داستان است. داستان شب‌های چهارشنبه‌ کنکاشی عمیق در سرشت انسان مونث است. در همین داستان ببینید عکس‌العمل مرد در سیزده‌به‌در اعتراض به جوشش زن با جمع است. اگر این احساس را تا حد بیمارگونه‌اش ادامه بدهیم، به بعضی از گزارش‌های روزنامه‌ها از مردانی می‌رسیم که زنان خانواده‌شان را در خانه حبس و زندانی می‌کنند. هر دو این عکس‌العمل‌ها چه عکس‌العمل ملایم شوهر این داستان، چه عکس‌العمل شدید و بیمارگونهء چنان مردان ستمگری هر دو رفتاری مردانه هستند. به عبارتی رفتار عاشقانه در مردان کششی به خلوت و درون دارد و در زنان برعکس کشش به اجتماع و بیرون.
در این داستان به نظر من آنچه که اهمیت دارد درون راوی است، چه شوهرش با زن دیگری رابطه داشته باشد، چه نداشته باشد. راوی ما همان‌طور که خود می‌گوید مدرکی ندارد. یک اختلاف چند دقیقه‌ای در برگشت به خانه که دلیل نمی‌شود. اصلاً به نظر نمی‌رسد که مرد چنین تمایلاتی داشته باشد وگرنه همان پتیاره خانم خوب موردی بود و نباید از دست می‌رفت. آیا این رفتار بر این تمایل دلالت نمی‌کند که راوی دارد الگوی مرد قابل دوست داشتن و سزاوار عشق را کامل می‌کند تا بتواند بیش از پیش به همسرش عشق بورزد؟ اصلاً دلیل جذاب بودن دون‌ژوان چیست؟ همهء زنان می‌دانند که او مهمان یک شب است. چرا مفتون او می‌شوند؟ این تمایل با هیچ‌کدام از موازین اخلاقی نمی‌خواند که مرتب بر آنها پای فشرده می‌شود. مردان دوست ندارند همسران‌شان مورد توجه مردان دیگر باشند حتی در موارد بیمارگونه دیده‌ایم که این تمایل می‌تواند به چه فجایع و جنایاتی منجر شود. اما زنان چه؟ من فکر می‌کنم زنان دوست دارند مرد زندگی‌شان دون‌ژون بالقوه‌ای باشد که اگر خیانت نمی‌کند به دلیل علاقهء مفرطی است که به همسرش دارد اما باید این توان را داشته باشد. یعنی این تصور از مرد به نظرم جذابیت مردانهء بیشتری برای جنس مخالف دارد. این تمایل یکی از تناقضات انسانی است که در این داستان به زیبایی نشان داده شده است. مگر بعضی از تفاوت‌های این دو جنس مخالف به این تشبیه دامن نمی‌زند که آنها از دو سیارهء مختلف آمده‌اند؟ تناقضی که از یک طرف برای عشق ورزیدن لازم است و از یک طرف همراه است با وحشت از دست دادن شوهر. داستان شب‌های چهارشنبه جستجویی در این تناقض است. من منکر تاثیرات جامعهء مردسالار و تاریخ مردسالار نیستم اما به نظرم این تناقض عمیق‌تر از این حرف‌هاست. و همین است که به داستان شب‌های چهارشنبه‌ قدر و منزلت می‌دهد. داستان شب‌های چهارشنبه نقبی است به درونیات زنان، زنانی که در طول تاریخ بشر محکوم به سکوت بوده‌اند. مردان فرهیختهء بسیاری این فرصت را داشته‌اند که تناقضات مردانه را بروز بدهند، در داستان، در شعر، در تاریخ و... حالا نوبت به زنان فرهیخته‌ای است که موظف هستند دریای درون زنان و تلاطم آن را به اجتماع نشان بدهند.
داستان بسیار پخته است. در مورد عناصر داستان نمی‌توان برخوردی انتزاعی کرد. مثلاً نمی‌توان گفت که چون از لحاظ فیزیکی در مورد شخصیتی در داستان اطلاعات نداریم، پس با ضعف در شخصیت‌پردازی موجه‌ایم. مقدار و غلظت شخصیت‌پردازی در داستان بستگی تام به روایت و زاویه‌دید دارد و نقشی که در داستان بازی می‌کند. من هم نمی‌دانم که شینیون دقیقاً چه نوع آرایش مویی است یا فرق هفت و هشتی، اما می‌توانم حدس بزنم که باید آرایش پیچیده و خاصی باشد. یعنی از کارکردش در داستان پیداست. راوی دارد با فاسق همسرش زورآمایی می‌کند. بنابراین هر چه را در چنته دارد بیرون می‌ریزد. لازم نیست که بدانم این آرایش مو دقیقاً چه شکلی دارد، مهم نقشی است که در داستان بازی می‌کند. همین‌طور شخصیت‌پردازی باید در گنجایش زاویه‌دید باشد. خطا بود اگر راوی داستان در این نامه مثلاً به وصف چهرهء شوهر می‌پرداخت. باید به خط و انگیزهء روایت توجه کرد. وقتی در یک مطایبه می‌گوییم که یک زن و شوهر رفتند مثلاً مسافرت و... مهم اتفاقی است که بعد می‌افتد،‌ نه اینکه آنها چرا ازدواج کرده‌اند. این پیشفرض روایت است. در این داستان هم عشق زن و شوهر پیشفرض این داستان است. به اصطلاح موقعیت ثابت اولیه است. اگر با جزئی از داستان برخورد کنیم که با این پیشفرض در تضاد باشد، ‌آن وقت با یک خطا مواجه‌ایم و می‌توانیم بگوییم که اینها که زن و شوهر بودند پس چرا اینجا... گو اینکه چگونگی و چرایی ازدواج آنها در داستان وجود دارد. البته نه به این دلیل که به خواننده اطلاعات داده شود، ‌بلکه به این دلیل که می‌خواهد زیبایی‌های آن را به رخ رقیب بکشد: شرح عکسی که در آن می‌خندند، کباب خوردن کنار جوی خیابان، راهپیمایی‌های طولانی و کلاس زبان.
نکتهء مهم دیگر این است که در ادبیات تحقیقات میدانی جواب نمی‌دهد، یعنی در نقد جواب نمی‌دهد. ممکن است که برای تعیین ذائقهء یک اجتماع مفید باشد اما ارزش ادبی یک اثر را تعیین نمی‌کند. این مناسبات زیبایی‌شناختی اثر است که اهمیت دارد. ممکن است در یک تحقیق آماری دیگر خیلی‌ها جواب دیگری بدهند. همین‌طور که در مورد همین داستان خیلی‌ها رای مثبت داده‌اند. این رای‌گیرها چه مثبت و چه منفی هیچ‌کدام تعیین‌کننده نیستند.
من با این نظر موافق نیستم که راوی از راه مناسبی برای رساندن نامه‌اش استفاده نکرده است و راه‌های آسانتری برای رساندن نامه به مقصد وجود دارد. چون اصلاً هدف این نیست. می‌شود گفت که راوی از کجا این‌قدر مطمئن است و به دنبال مدرک گشت و به سادگی گفت که او توازن روحی ندارد. اما اهمیتی ندارد مهم این است که چرا یک زن این‌قدر وسواسی و شکاک می‌شود. مگر همهء ما موارد متعددی از این شک‌ها و وسواس‌ها را ندیده‌ایم و نمی‌بینیم. شاید هر کدام هم وسواس‌های خاص خود را داشته باشیم. به نظر من داستان وقتی توانسته کاری بکند که در چرایی این کنش‌ها کنکاشی بکند.
نکتهء زیبای دیگری که جا دارد به آن اشاره کنم استفاده داستان از طنز است. صرفنظر از جذابیت انتزاعی طنز که ادبیات ما سخت نیازمند آن است، کارکرد ویژهء طنز در این داستان به نظرم با خط داستان تطبیق می‌کند. عیب‌هایی که راوی به شوهرش نسبت می‌دهد نزدیک به مدح است. او به جنگ احساس ترس از دست دادن شوهر می‌رود و با نوشتن این نامه خودش را بیمه می‌کند. به همین دلیل است که می‌گوید دیگر ترسی ندارد و از این پس بیش از پیش آنها را با هم تنها می‌گذارد. که البته باز هم متناقض است. او دارد هم عشق به شوهرش را فرض می‌کند، هم دارد خیانت شوهر را فرض می‌کند و هم علاقهء شوهر را به زن دیگر. واقعاً در این جهان نقیضه‌های پیچ در پیچ و متعدد با هیچ زبان و سلاحی غیر از طنز نمی‌توان غوص کرد.
و این نه کاری است خرد.

Top

© تمام حقوق مطالب کارگاه متعلق به کارگاه داستان است.