بررسی داستان رودخانهء تِمبی نوشتهء خسرو دوامی
تعداد نظرها: 12 [12-10] [9-1]
9 . 8 . 7 . 6 . 5 . 4 . 3 . 2 . 1
آرش بنداریانزاده
arash_b_z@yahoo.com
شک نیست که تراژدیهای جهان کهن همچنان میتوانند دستمایهی کارهای مدرن قرار گیرند، به گونه ای که بازخوانی آنها در داستان امروزی لذت کشف دوبارهشان را از نو ایجاد کند. با این همه رویکرد مدرن به این متون که خود شیرازهای سخت استوار دارند، به ویژه دشوار است، گرچه کارهایی درخشان در این زمینه هم میتوان یافت، از آن جمله "مرگ یزدگرد" از بهرام بیضایی.
گمان میکنم مهمترین ایراد داستان هم از همین جا ناشی میشود. کاش نویسنده تنها به روایت قصه میپرداخت و با پرداخت ظریف نشانهها یا "کلید"ها، به خواننده امکان میداد خود از لابلای خطوط داستان، شباهت سرنوشت آدمهای داستان را با شخصیتهای تراژدی کهن دریابد و به تفسیر بنشیند. همان نام "خسرو" و یکی دو تکه از روایت قصهی او کافی بود تا ما را به داستان دوم، به روایت دهقانزادهی طوس، برساند و پس از آن میشد همه چیز را به خواننده واگذار کرد تا بازیی تقدیر را بار دیگر و از منظری دیگر به نظاره بنشیند. اما اکنون ماییم و اصرار نویسنده به گشودن چشم ما بر این "این همانی" که هنوز داستان آغاز نشده به دمدستیترین شکل ممکن، آوردن ابیاتی از شاهنامه، رخ مینماید و گمانم سخت هم آزاردهنده است و تا پایان هم شاهدیم که داستان مدرن برای سرپاماندن به تراژدی کهن تکیه میکند بی آنکه هیچ نکتهای بر آن بیفزاید.
"همیشه برایم این سئوال بوده كه كیخسرو در لحظههای مستی و سرخوشی، آنجا كه پس از فتوحات بسیار در بارگاه نشسته بوده، وقتی جام جهاننما را بدست میگرفته و سرنوشت همه چیز و همه كس را در آن میدیده، آیا سرانجام تلخ و پر ابهام خود و اطرافیانش را هم دیده است؟"
همه چیز و همه کس را میتوان در جام جهاننما دید و نه "سرنوشت" آنها را، که حتی پرومته، پیشگوی خدایان، هم بر "سرانجام" خویش آگاه نیست.
دیگر نکتهی داستان، همان موضوع "روایات گوناگون آدمها از حقیقت یک اتفاق" است. نمونهی ادبی مناسبی یادم نیامد، دوستان اگر به خاطر داشتند یادآوری کنند، اما یک نمونهی سینمایی زیبا از این دست، "راشومون" اثر کوروساوا است. این جا هم ایراد کار این است که ما روایت دیگری نمیبینیم. همه چیز از دید راوی گفته میشود و نه آن ها که "درگیر جریانات نبودهاند و دستی از دور بر آتش داشتهاند." یا "افرادی كه خود روزی از مسببین واقعه بودهاند و امروز مسئلهای را میآفرینند تا شاید چیزی دیگر را بپوشانند." بدین ترتیب ما با داستانی یک بعدی طرف میشویم که حتی جز تکهپارههایی، چیزی از روایت فریبرز، که خود از شخصیتهای محوری قصه است، بدست نمیدهد.
و اگر دوباره برگردیم به تراژدی کهن، میبینیم آنچه سبب میشود داستان کیخسرو و سرنوشت او این همه زیبا و تاثیرگذار باشد، شخصیتپردازی بینظیر فردوسی است. "آن همه سردار و پهلوان، از طوس و رستم و زال تا گیو و بیژن و فریبرز" هر کدام شخصیت یکتایی دارند که در روند داستانها شکل گزفته و پذیرفتنی شده است. این جا اما هویت آدمها گنگ و مبهم است و به تودرتوی شخصیت آنها و منطق رابطهشان با هم، راه نداریم. "اعترافات مطرب شوشتری" میخواهد جوری ما را با خسرو و راوی آشنا کند و "واقعهی خانهی مسجد سلیمان" به همین ترتیب پای لیلا و فریبرز را وسط میکشد، بی آنکه چیزی دستگیرمان شود و البته این دومی که بدتر هم از کار درآمده است، به ویژه آن فضاسازی اروتیک که شاید مد آن سالها بوده است!
هر چه به پایان نزدیک میشویم منطق "تشکیلاتبازی" که چفت و بست داستان است بیشتر به هم میریزد. از جمله:
"دو هفته بعد بیخبر به مسجدسلیمان رفتم..." و بعد "واقعهی خانهی مسجد سلیمان" و بعد از همهی اینها "ظهر روز بعد، من، فریبرز و خسرو به طرف رودخانهی تمبی حركت كردیم..." و من که نفهمیدم چگونه خسرو از حضور نابهنگام راوی تعجبی نمیکند و شاید هم راستی جام جهان نما به کف دارد.
و این جمله که مدام تکرار میشود، "صبح ماهیها دسته دسته میآیند روی آب."، کمکی برای فهم مطلب به من نکرد. در این مورد نظر دیگر دوستان را جویا هستم.
سرآخر اینکه، درست است که "لزوماً پشت هر واقعه دسیسهای نهفته نیست." اما دوست دارم پشت هر داستانی، ایدهی درخشانی نهفته باشد؛ باید بگویم این جا این جور هم هست و همیشه دوست داشتم کسی روایت آن سالها و آن تشکیلاتها را یک بار هم که شده داستانی، و نه به گونهی گزارشهای سیاسی بر پایهی اسناد و مدارک، بنویسد. داستانی همسنگ تراژدیهای کهن اما پر از آدمهای معمولی که یکیشان لابد "لیلا" نام داشته است، و زمانی "در کوچه ها، سنگر میبسته است".
۱۳۸۱/۱/۱۲
نوشين شاهرخى
noshin.shahrokhi@gmx.net
داستان رودخانهى تمبى، روايتى كوتاه و بسيار قابلتعمق
داستان رودخانهى تمبى در قالب نامه نگاشته شده است. راوى نگارندهى نامه است كه به فرزند يار مبارز قديمىاش خسرو پاسخ مىدهد.
راوى يكى از دستاندركاران تشكيلاتى مخفى بوده كه در واقعهى "ناپديدكشتن" خسرو دست داشته است. راوى واقعه را با روايت ناپديدگشتن كيخسرو در اساطير ايران مقايسه مىكند و همانطور كه ماجراى ناپديدگشتن كيخسرو از صحنهى تاريخ خارج و به اسطوره تبديل گشته است، تلاش دارد كه واقعهى يار قديمىاش را نيز در سينه نگاه دارد تا واقعهاى كه به دست او رخ داده، در تاريخ ثبت نگردد.
راوى با خسرو و فريبرز در دانشگاه آشنا مىشود و آن دو را به تشكيلات معرفى مىكند. معرف بودن راوى نشاندهندهى ردهى بالاتر او از دوستانش در تشكيلات است كه شايد نشان از دست بالا داشتن راوى در اجراى حكم تشكيلات در "ناپديدكردن" خسرو داشته باشد. خسرو در مسجد سليمان "ترك صف" مىكند، چيزى كه "عقوبتى تلخ و ناگزير" دارد. راوى هنوز هم شكى ندارد كه "حضور در اين صف راه بازگشتى نداشت و هيچگونه تعلل و لغزش هم جايز نبود." هرچند كه "ترك صف انگيزهى واقعه نبوده است." اختلاف خسرو با تشكيلات به عنوان "گرايشات خطرناك و ضعفهاى غيرقابل گذشت" به "دملى چركين" تشبيه مىگردد كه مىتواند "به بقيهى بخشها هم سرايت كرده و همه را زير ضرب دشمن ببرد." البته بادهنوشى خسرو نيز "آنروزها خطايى نابخشودنى بهحساب مىآمد."
راوى به مسجدسليمان سفرى مىكند، اما او نيز با فريبرز اختلاف نظر دارد. از محتواى اختلافنظر او با فريبرز و همخانهى او ليلا سخنى مطرح نيست، اما در ادامه خصوصا در صحبت خصوصى راوى با ليلا بهنظر مىرسد كه يكى از پايههاى اصلى اختلاف بر سر برخورد به خسرو است. ليلا مىپذيرد كه طرح راوى را اجرا نمايد. "ليلا را هم قانع كردم كه تنها كسىست كه از عهده اجراى طرح برمىآيد."
در سفرى كه راوى بههمراه خسرو و فريبرز به كنار رودخانهى تمبى دارند، خسرو برخلاف سابق آواز نمىخواند. روز را با سكوت مىگذراند و شب را در خيرهگشتن به راوى كه خوابيده است. گويى كه مىداند چه انتظارش را خواهد كشيد. راوى بىآنكه به اصل واقعه اشاره كند، تاكيد دارد كه او و فريبرز با هم پس از خسرو از چادر بيرون رفتهاند و در واقع با بيان اينكه فريبرز "ديناميتها را با بند به تختهسنگى كه با خود توى چادر آورده بود بست"، فريبرز را در واقعهى ناپديد كردن خسرو شريك مىكند. هرچند كه در آغاز و پايان داستان "جريان ماهىهاى تكهتكه شده و بركهى خونآلود" را محال مىانگارد، اما در عين حال از صداى انفجار ديناميتها سخن مىگويد و از روايت فريبرز، تنها سكوت خود را در برابر پرسش او مىپذيرد.
داستان كوتاه، فشرده و پيچيده است. درحينى كه راوى تلاش در كتمان يك واقعهى تاريخى دارد كه خود در آن نقش اساسى داشته، آنچنان در نسبىنگرى غرق مى شود كه وقايع تاريخى را با روايات اسطورهاى برابر مىكند و منكر تاريخنگارى مىگردد، حتى آن وقايعى را كه خود او در آن نقش داشته است. از شكى سخن مىرود كه يقينى در آن نهفته است. آيا اين كتمان واقعيت، در واقع پنهان كردن گذشتهى راوى است كه از دختر خسرو طلب بخشايش دارد با هدف فراموشى، فراموشى واقعهاى كه به دست او اتفاق افتاده است؟ شريك جرم او مىخواهد كه تمام مسئوليت را به گردن او بياندازد، و راوى ماندگان در تشكيلات را به سخره مىگيرد كه جداشدگان را "ميراثبر هر چه ناكامى" مىسازند، اما آيا اين همان راهى نبود كه خسرو رفت و خود راوى به حكم تشكيلات دوست قديمىاش را بهجرم جداشدن يا دگربودن "ناپديد" كرد؟ ميراثبر ناكامى شدن در تاريخ مكتوب ثبت مىگردد و "ناپديد" شدن خسرو در سينهى راوى مىماند.
نامهاى اسطورهاى داستان به "كيخسرو" ختم نمىشود. خسرو نامهاى ديگرى هم دارد. راوى او را خسرو مىنامد، چراكه اسما همچون كيخسرو ناپديد مىشود. ظاهرا عروج مىكند، اما در واقعيت بلايى سرش مىآيد كه البته راوى ترجيح مىدهد كه ماجرا را در سينهاش نگه دارد. نام او فرهاد هم هست. فرهاد در روايات عاشقانهى ايرانى بر قلهى عشق عرفانى قرار دارد، تا حدى كه از براى معشوق جان به جانان مىدهد، آن هم معشوقى (شيرين يا شايد در اينجا ليلا) كه دل در گرو قاتل (خسرو يا شايد تشكيلات) دارد. آيا عريان درازكشيدن ليلا در انتظار خسرو چه مفهومى جز دام مىتواند داشته باشد؟ نام او منصور هم هست. مشهورترين روايتى كه از او برجاى مانده، اين است كه او را زنده پوست كندند. آيا انتقادات و برخوردهاى تشكيلات سمبلى از پوستكندن نيست؟ نام او اسكندر نيز هست، اسكندرى كه آنقدر روايتهاى گوناگون و حتى متناقض اسطورهاى و تاريخى در بارهاش هست كه خواننده را تنها سردرگم مىكند. نام او حسين نيز هست. حسين براى فرزند و همسر خسرو كه تا پايان عمرش در ميان بازماندگان تشكيلات ارج و قربى دارد. حسينى كه مظهر شهادت و حق است.
داستان در حين كوتاهى، بازتاب تشكلهاى خشن استالينى در برههاى از تاريخ كشور ماست با برخوردى عريان و انتقادگرايانه به پديدهى مبارزات چريكى و حتى در واژهى شهيد. كسانى كه براى آرمانهاى خود مبارزه مىكنند و در راه آن جان مىبازند، (همانند ليلا كه در كشتار دوست دام مىنهد و يا دو تنى كه به همراه فريبرز خسرو را بهخاطر دگرانديشىاش در تشكيلات بهباد انتقاد مىگيرند و در كوتاهزمانى پس از آن ماجرا كشته مىشوند) اما در حذف ديگرى دست كمى از دولتمداران سركوبگر ندارند.
غلامعباس موذن
ga_moazzen@yahoo.com
با سلام خدمت آقای دوامی و همچنین دوستان عزیز در کارگاه.
داستان ساختاری نسبتا خوب دارد. ولی بیشتر به خاطره شبیه است تا داستان کوتاه.
البته تم خوبی دارد. خواننده را به دنبال خود تا آخر بخوبی میکشد. دوست عزیز البته کارگاه داستان محلی میباشد برای سعی در بهترشدن. رودخانه تمبی اگر کمی بیشتر چند بارنویسی (دوبارهنویسی) میشد عالیست. به امید خواندن داستانهای دیگرتان هستم.
موفق باشید.
پروین
با درود فراوان به دوستان و آقای دوامی
در مورد رودخانه تمبی دوستان نظرات مختلفی دادهاند، اما نکتهیی که در این داستان پیش از هر چیز برای من جالب است مسئله "عشق" و به بیانی دیگر علاقه خسرو به لیلا و برخورد راوی و دیگر اعضای سازمان سیاسی او، به این گونه مسائل در آن دوره اجتماعی ایران است.
خسرو جوان مبارز (چریک...) به علت دلایل شخصی؛ جدایی از همسر و مشکلات خانوادگی، خود را به شهرستانی دور منتقل میکند. با بروز اختلافاتی بین خسرو و دیگر اعضای سازمان در آن شهرستان، راوی داستان، که خود یکی از اعضای سازمان و از دوستان خسرو است، درصدد رفع اختلاف برمیآید.
فرمی که نویسنده برای داستان انتخاب میکند، بازگویی خاطره، در قالب نامه به فرزند خسرو است. گویی تعلقخاطر نویسنده به ماجرا چنان عمیق است که اینگونه زبان نوشتار را مناسبترین فرم برای طرح ماجرا دیدهاند. نامبردن مشخص از شهرستان مسجدسلیمان و محله تمبی و رودخانه آن و فعالیتهای سازمانی آن دوره در آن شهرستان، برای خواننده شکی به جای نمیگذارد که داستان ماجرایی واقعی است. فرم انتخابی داستان نیز به این شک میافزاید.
اما بقول آقای بنداریانزاده یکی از قشنگترین فرمها، برای بیان این واقعه میتوانست؛ "روایات گوناگون آدمها از حقیقت یک اتفاق" باشد. داستان "گسل" از ساسان قهرمان، میتواند نمونهیی از این نوع روایت در ادبیات داستانی ایران باشد.
در داستان رودخانه تمبی، اختلاف درونگروهی برای خواننده پنهان میماند. لحن راوی هنوز لحن مخفی آن سالهاست. آیا راوی به انتقاد از خود نشسته است. آیا اختلافات ایدئولوژیکی بین اعضای سازمان و بریدن خسرو از تشکیلات است که بعنوان بروز گرایشات خطرناک و ضعفهای غیرقابلگذشت، یاد میشود، یا علاقه خسرو به لیلا.
ریشه اصلی اختلافات تا پایان داستان برای خواننده نامشخص میماند. اما گفتن "بعضی از خاطرات همیشه با آدم میمانند" و "شکی نداشتم که وسوسه ریشهی همهی تباهیهاست." نشان میدهد که خسرو با وجود داشتن همسر و فرزند، و همزمان علاقهش به لیلا همرزم سازمانیش، توسط رفقای سازمانیش مورد سرزنش قرار میگیرد، این گرایش در آن دوره یکی از بزرگترین ضعفهای غیرقابلگذشت شناخته میشد. بنابراین راوی داستان با طرح نقشهیی به حقیقت ماجرا و راز خسرو با کمک لیلا، پی میبرد. طرح چنین نقشهیی، نشان از شیوه نگرش و برخورد به مسئله عشق در آن دوره میدهد. با سرنوشت غمانگیز خسرو و لیلاها فقط میتوانم بگویم:
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
محمد تقوی
taghavi@ncc.neda.net.ir
از اولین جملهء داستان برمیآید که راوی گناهکار است و خود را گناهکار میداند وگرنه دلیلی ندارد طلب بخشش کند. از بین سطور داستان هم پیداست که این اولین نامهای نیست که برای دختر خسرو مینویسد. در نامهء قبل است که در مقابل خواست دختر خسرو برای ملاقات شرط کرده است که اول باید او را ببخشد و بعد به دیدارش بیاید. بنابراین از همین ابتدا پیداست که دختر خسرو دوباره نامه نوشته و ذوباره خواستار دیدار او شده است. اما راوی باز هم از قبول این قرار ملاقات سر باز میزند چون میداند که دختر هنوز او را نبخشیده است. پس شاید بتوان گفت که انگیزهء این روایت بیش از هرچیز طلب بخشش از اوست و شاید روشن کردن تاریکیهای ماجرا و تاویل شخصی خودش از ماوقع. مادر دختر و همسر خسرو فوت کرده است. شاید در حیات او انگیزهء راوی متوسعتر از اینی بوده که حالا هست. در زمان حیات زن هم مکاتبات و پیغام و پسغامهایی در کار بوده است. البته همسر خسرو اصل حرفش را در رنجنامهاش منتشر کرده که از دید راوی ما هم پنهان نمانده است. سالها از ماجرا گذشته، شاید اوایل، پنهان شدن راوی دلایل سیاسی هم داشته است اما حالا به نظر میرسد بیشتر به دلایل شخصی از دوستان سابقش فاصله گرفته است. او حالا به هیچ حقیقت مسلمی اعتقاد ندارد.
مدرک و فکت دقیقی در داستان وجود ندارد اما من فرض کردم که راوی از کشور خارج شده است و سالهاست که در گوشهای از این دنیای بزرگ در تنهایی و انزوا زندگی میکند. در این داستان همهچیز بر سپری شدن یک دوره دلالت میکند. انگار به همین دلیل هم هست که حالا میشود به خیلی از مسائل پرداخت. جستجو و تفحصی که در گذشته امکانپذیر نبوده اما حالا میشود دربارهء آن حرف زد. معلوم هم هست که همسر خسرو پس از سالها جستجو، پرسان پرسان او را پیدا کرده است. پس هم فاصلهء زمانی وجود دارد و هم فاصلهء جغرافیایی.
راوی در جواب همسر خسرو جواب سربالا میدهد و به دلایلی نمیخواهد حقیقت را به او بگوید. یکی به دلیل ارج و قربی است که این زن بین خانوادهء بازماندگان دارد و دومین دلیل شخصیتر است. شاید نمیخواهد بازماندهء چیزی که از مفهوم خانواده در ذهن زن مانده، فرو بریزد. شاید نمیخواهد یک مسئلهء خیلی خصوصی رفیقش را آشکار کند. شاید هم همانطور که در مورد دیگران میگوید، او هم دارد با این ترفند چیز دیگری را پنهان میکند. به هر حال او از بیم سیلی احتمالی همسر خسرو به صورتش، هم از رویارویی با او اجتناب میکند و هم جواب درست و حسابی به او نمیدهد.
البته خانوادهء خسرو منتظر او نمیمانند و سراغ تمام کسانی میروند که از ماجرا خبری داشتهاند و به بررسی و جمعآوری تمام اسناد موجود میپردازند. آنها میخواهد راز مرگ و زندگی خسرو را پیدا کنند. به همین دلیل و با همین ترفند داستانی است که روایات دیگران هم در داستان عرضه میشود: فریبرز و... دیگران صحنههایی را روایت کردهاند که گاه مورد انکار راوی قرار میگیرد و بعضی وقتها هم بخشی از آنها را تایید میکند.
به هر حال سرانجام به روایت خود ار ماجرا میپردازد اما بخشهایی از روایت وجود دارد که از روی آنها میپرد. برای مثال وقتی که از طرف مرکزیت مامور تحقیق و اجرای حکم میشود و به مسجدسلیمان میرود، در خانه و در غیاب خسرو طرح را با فریبرز و لیلا در میان میگذارد. فریبرز از همان اول حاضر به همکاری نمیشود اما لیلا در شرایطی قرار میگیرد که ناچار میشود نقش خویش را بپذیرد. راوی از اول مظمئن است که مشکل از جهاتی به لیلا مربوط میشود. لیلا اما در گفتگو با راوی چندان سند و مدرکی به دست راوی نمیدهد. نقشه ظاهراً این است که با بررسی روابط لیلا و خسرو در خلوت اصل ماجرا را روشن بشود. لیلا به دستور راوی با تلفن خسرو را به خانه دعوت میکند. راوی طوری صحنهسازی میکند که کم و کیف این رابطه بیرون بزند. راوی گوشهای پنهان میشود. خسرو به خانه میآید و راوی آنها را میپاید تا ببیند در خلوت چه رفتاری دارند.
نامه و روایت راوی ما اینجا یک پرش دارد. این تقطیع فقط یک دلیل میتواند داشته باشد و آن این است که این قسمت از روایت در نامهء قبلی راوی به دختر خسرو بیان شده باشد. به همین دلیل است که راوی نیازی به تکرار این قسمت احساس نمیکند اما از وصف بعدی میتوان حدسهایی زد:
"وقتي از خانه بيرون ميرفتم صداي هقهق ليلا ميآمد. خسرو با دستهايي كه توي موها فرو بردهبود، كنار تخت چمباتمه زده بود."
احتمال منطقی این است که راوی نتواند پنهانی از خانه خارج بشود. پس خسرو و لیلا هم از خروج او آگاه بودهاند. بنابراین باز هم میتوان اینطور نتیجه گرفت که قبل از خروج، راوی از مخفیگاهش بیرون آمده و گفتگویی بین آنها درگرفته است. وصف و حالت بالا هم باید نتیجهء همین گفتگو و تصمیمی باشد که پس از آن ناگزیر به اتخاذ آن شدهاند. آنها دربارهء چه چیزی حرف زدهاند و چه تصمیمی گرفتهاند؟ باز هم فرض من این است که در نامهء قبلی راوی دربارهء آن حرف زده باشد. حتی اگر اینطور نباشد ــ که بعید میدانم ــ به حتم در نامهء بعدی مجبور خواهد بود دربارهاش توضیح بدهد. حتماً این سوال برای دختر خسرو مطرح میشود.
خسرو در شرایطی قرار گرفته که ناچار شده صورت مسئله را قبول کند. شرایط زندگی مخفی هم حکم میکرده که راه حلی پیدا کنند. فکر میکنم راه حل را پیدا کرده باشند. سفر سه نفری خسرو، راوی و فریبرز هم بر همین فرض دلالت میکند. آنها باید برای دست یافتن به همین راه حل قصد سفر کرده باشند. افدام به یک سفر تفریحی برای ماهیگیری، آن هم با دینامیت را هیچطوری نمیتوان با زندگی پرمخاطرهء آنها آشتی داد. به هرحال نکتهء مهم این است که این تصمیم هر چه که بوده باشد و به هر ترتیبی که قرارش گذاشته شده باشد، مورد توافق خود خسرو هم بوده است.
میتوان حدس زد که هیچ راه حلی جز حذف خسرو در کار نمیتوانسته باشد. خود خسرو هم این را میدانست. خسته هم شده بود و میدانست که نمیشود اینطور ادامه داد. او به خاطر تعلق خاطر شخصیاش به لیلا تهران را ترک کرده بود و از خانوادهاش فاصله گرفته بود. حالا مشکل به آنجا انجامیده بود که شکاف و تفرق عمیقی بین اعضا به وجود آمده بود و هر لحظه عمیقتر میشد و همه در خطر قرار گرفته بودند. شبی که هر سه آنها در چادر خوابیده بودند به صبحی میانجامید که هر سه آنها میدانستند آبستن چه اتفاقی است. حالا شاید چندان فرقی نکند که بدانیم چه کسی حکم را اجرا کرده است. اصلاً شاید جلاد خود قربانی باشد. در روایات دیگران انگشتها به سمت راوی نشانه رفته است. انگار برای او هم حکمی صادر شده باشد. شاید دلیل سکوت راوی هم در این سالها همین باشد. شاید بتوان گفت که حالا راوی هم از برخی جهات در شرایطی قرار گرفته است که آن روز تمامی جهان خسرو را تشکیل میداد.
داستان کیخسرو ظاهراً به این دلیل در موازات این داستان قرار گرفته که به دلایل و ضرورتهای پیدایی اسطوره پرداخته شود. اسطوره برای ادامه زندگی است که ضرورت پیدا میکند و این ضرورت است که همه را وادار میکند، نقش خود را در فرآیند پیدایی آن بپذیرند. حتی برای قربانی راه دیگری وجود ندارد. چیزی نظیر داستان و حقیقتی که پشت داستان شهادت صمد بهرنگی وجود داشت.
از این نکته گذشته حضور داستان کیخسرو در داستان "رودخانه تمبی" فقط جنبهء تزئینی دارد و به عنوان یک عنصر داستانی قابل قبول نیست. به نظرم داستان کیخسرو اینجا داستانی نشده و هنوز جای کار دارد و البته این فقدان دلایل و زمینههای دیگری هم دارد که سعی میکنم توضیح بدهم.
به نظرم مشکل اصلی داستان این است که قائم به ذات نیست و درواقع به واقعیت بیرونی بدهکار است. به عبارتی بدون رجوع به واقعیت بیرونی نمیتوان با داستان ارتباط برقرار کرد. وقتی که یک داستان واقعی میخوانیم، خواه ناخواه به واقعیت بیرونی تکیه میکنیم. همیشه این فرض هم با ما همراه است که راه تحقیق در آینده باز است و میتوانیم به اسناد رجوع کنیم و باید به تاریخ جشم بدوزیم. در داستان اما ضروری است کلیت جهان داستان در خودش وجود داشته باشد. در واقعیت همیشه استناد داستان مورد نظر است اما در داستان همان وقایع طوری کنار هم چیده میشود که دلالت داستانی داشته باشد. به همین دلیل هم هست که شخصیتپردازی اینقدر عمده میشود.
شخصیتپردازی داستان در اجرای فعلی نقص دارد. در تمامی داستان فرقی بین شخصیت راوی در گذشته و هنگامهء حدوث ماجرا، با لحظهء حال او وجود ندارد. انگار راوی در این روند هیچ تغییری نکرده است. هیچجا از هیچچیز پشیمان نیست. هیچجا فرقی بین راوی قدیم و راوی حکایت کیخسرو دیده نمیشود. معلوم نیست که چه انگیزههایی او را از جهان قطعیت و یقین به جهان تاویل و روایتهای متعدد رسانده است. چرا ترک صف کرده و از رفقای دیروزش فاصله گرفته. در این فاصلهء زمانی عظیم و تجربهء او از آن هیچ نشانی وجود ندارد. اگر حدس من درست باشد و او رنج و تجربهء تبعید را پشت سر گذاشته باشد، باید نشانههای بسیاری در گفتار و کردار او داشته باشد. غیر از این قسمت:
"حالا سالهاست خودم را از همه پنهان كردهام. به نامم داستانها نوشتهاند. هميشه همينطور است. از قبيله كه جدا شدي، فتوحات از آنِ ديگران ميشود و تو ميشوي ميراثبَرِ هر چه ناكامي. حكاياتشان را دورادور دنبال كردهام، كوچك شدهاند و پراكنده."
تکهء دندانگیری به دست خواننده داده نمیشود. فرآیند این تغییر باید یک نقطهء آغاز داشته باشد. شاید از همان روزی شروع شده باشد که ماجرای خسرو اتفاق افتاد اما راوی طوری همان را روایت میکند که انگار همان روز دارد از آن میگوید. شاید به همین دلیل باشد که به تجربهء حس همذاتپنداری با او نمیرسیم.
خسرو دوامی نویسندهء توانایی است و از او داستانهایی خواندهایم که از خاطر نمیبریم. از اجرای فعلی همین داستان هم میتوان به قدرت قلم او پی برد. داستان با نثری روان نوشته شده و میتوانیم با لذت آن را بخوانیم. تعلیق به درستی در داستان جای گرفته است و خواننده را به دنبال خود میکشد. در وصف نیز نیرومند عمل کرده است و در ساختن مکان و حسآمیزی با آن. وصف شبی که خسرو و راوی و فریبرز در چادر میگذرانند، به تنهایی خود گواه این مدعاست.
همینجاهاست که باید قدری تامل کرد. مثلاً شخصیت لیلا جای توجه دوباره دارد. اگر داستان را درست فهمیده باشم. شخصیت لیلا خیلی با محور داستان همخوانی دارد. پیچیدگیهای روح انسان در چنین بزنگاههایی است که جلوه میکند. خیلی دلم میخواست از گفتگوی سه نفرهء راوی، خسرو و لیلا چیز بیشتری دستگیرم میشد. هنگامهء غوعایی است که انسانی عاشق انسان دیگری باشد بعد با اندیشهاش به این نتیجه برسد که باید او را کشت. به این پیشنهاد گوش کند، به آن بیاندیشد و بعد در این قتل مشارکت کند.
قدرتهای نویسندهء "رودخانهء تمبی" بیشمار است اما ما میخواهیم جاهایی را پیدا کنیم که شاید توجه به آنها بتواند داستان را برجستهتر کند. فکر میکنم این داستان برای دوامی تجربهای خاص در داستاننویسی بوده است.
قلم دوامی روان است و زیبا مینویسد.
محمدرضا شادگار
mshoudgaur@yahoo.com
با عرض سلام خدمت همهی دوستان
چندصدايی، قابليت تأويلهای گونهگون از يك متن، تداخل يا توارد متون در همديگر و... ظرفيتهايی هستند كه كاربردِ آنها به غنای هرچه بيشتر آثار ادبی میانجامد. خواننده و نويسندهی فارسیزبانِ امروزی نيز ظاهراً بسيار علاقهمند به طرح اين مباحث میباشند. ولی چيزی كه به آن كمتر عنايت شده، برآمدن چنين ويژگیهايی از درون يك اثر به صورت خودجوش و خودبهخودیست كه در آن صورت، و لاجرم، در داستانْ كاركردی ساختاری هم میيابند. اساساً رفتار مكانيكی با هر يك از عوامل و عناصر داستانی موجب ناهمگونی در معماری (يا پيكرهی) داستان میگردد.
رودخانهی تمبی وضعيتی مشابه با آنچه كه گفته شد دارد. با شروع داستان به خواننده گوشزد میگردد با ماجرايی كه "جريانی مبهم و پرتاًويل" (ص1، س3) دارد سروكار داريم. ولی آيا اين ابهام به صورت ساختاری در سرشتِ داستان عجين شده است؟ يا همه برآمده از اصرار و ابرام راوی-نويسنده است كه میخواهد به خواننده حقنه كند كه اثرش...
چند سطر بعد، در ادامه، همان راوی میخواهد حالیِ خواننده بكند كه: "تاريخ بخشی از خاطرات است كه از زبان راوی دور از واقعه نقل شده است." (همان صفحه، انتهای بند اول) و بعد مثالی میزند كه: "مثلاً چه كسی میداند واقعيت ناپديدشدن كيخسرو در پيش روی آن همه سردار و پهلوان چه بوده است. حالا ما فقط يك روايت مكتوب پيش رویمان است." (همانجا) و با اشعاری، از متونِ گذشتگان، ادامه میدهد كه ظاهراً حجت اوست در نقلِ اين روايتِ امروزين، و قرار هم هست كه از اين به بعد، در تمام طول داستان، آن روايت قديمی به مدد يك ياهو زدن يا مثلاً گفتن ("مثلاً چه كسی میداند واقعيت...") در اين روايتْ حلولِ ميمونی يابد، و تا پايان روايت هم جابهجا خودش را بر داستان، چون زايدهای، تحميل نمايد.
داستان را ادامه بدهيم. كمی بعد راوی مینويسد: "ترجيح میدهم پدرتان را خسرو بنامم... میدانم كه برای شما و مادرتان حسين بود و..." (ص2، س3) كه نشانِ آشكاریست از تمايل راوی به بههمآميزیِ سرگذشت خسرو به كيخسرو، و به نوعی توجيه حضورِ آن روايتِ قديمی در اين داستان.
ابهام موجود در داستان هم، كه راوی از ابتدای داستان به آن اشاره میكند، در سرشت داستان تنيده نيست. پايان داستان خيلی روشنگر است. آنجا كه زبان راوی بهكل الكن میشود (توجه بفرماييد اين همان راویست كه شرح تمنياتِ خفتهی خسرو را، نسبت به ليلا، به صراحتِ كامل و به موجزترين روش بيان میكند(ص4). يعنی آدمیست كه چندان هم بیزبان نيست كه هيچ، زبانوَرز هم هست.) علت اينكه اين راوی وقايعِ اصلیِ ماجرا را، در پايان داستان، كنار رودخانهی تمبی، اينقدر گنگ میگذارد برمیگردد به همان تمايل راوی-نويسنده به چند وجهی كردن اجباریِ يك اثر (كه البته اثر، در اين شكل و قواره، ظرفيت آن را هم ندارد) و حاصل اين مبهمنويسی هم گپیست كه بر پيكر داستان ايجاد شده، و البته استمداد راوی از كيخسرو هم ره به هيچ امامزادهای نخواهد برد: "چه كسی فرجام واقعیِ كيخسرو را میداند؟ شايد واقعاً ناپديد شده باشد، شايد هم..." (ص5، بند آخر) غافل از آن كه كيخسرو و فريبرزِ نبشِقبر شده نيز نمیتوانند هيچ كمكی به اين خسرو و فريبرزِ رودخانهی تِمبی بكنند.
در پايان اگر به محاسن اين داستان نپرداختم، نه اينكه اين داستان از نقاطِ قوت بینصيب باشد. استنباط من اين است كه نقاطِ قوت يك اثر را، كم و بيش، همهی خوانندگان درمیيابند. آنچه گفتنش ضرور است مواردیست كه، بهزعم منِ خواننده، پرسشبرانگيز است و صد البته كه اگر اينها نمیبودند چهقدر داستانها زيبا میشدند.
17/1/82
امیر کیانپور
personaldistance@yahoo.com
سلام
اگر داستان «رودخانه تمبی» یک داستان واقعگرایانه است و با مکان و زمان مشخصی در جایی از تاریخ اتفاق افتاده (که نیت مولف نیز به گمانم همین است) از این مهمتر چیست که داستان از بستر رئالیستی که تعریف میکند؛ خارج نشود؟ همان بستری که با قراردادهای تعریفی اثر و در رابطه بینامتنی خواننده با مصادیق و... به هنگام خوانش، بازآفرینی میشود. مهم این است که داستان را باورکنم. اگر باورکردم مثل پروین میتوانم بنویسم: «عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد» یا برعکس...
من داستان «رودخانه تمبی» را باور میکنم و برخلاف محمد تقوی داستان کیخسرو را تزیینی یا زاید نمیدانم. داستان در قالب نامه نوشتهشدهاست و راوی ماجرا، بهرسم سنت نامهنگاری فارسی (که رودهدراز و با حواشی است) با آمیختن ماجرای رودخانه تمبی به داستان کیخسرو، دفاعیهاش را برای فرزند همسنگرش نوشته است و او، نویسنده نامه، نه نویسنده داستان است. شک ندارم که او گناهکار است. جدا از این که او طلب بخشش کرده؛ اگر هم ماجرای عشقی خسرو را باور کنم و نیز ماجرای خانه مطرب شوشتری یا حتی آخرین جمله قربانی را، هرگز نمیتوانم سرنوشت مشابه کیخسرو و خسرو را باور کنم. «رودخانه تمبی» نمیتواند افسانه کیخسرو باشد. ایرادی بر داستان نیست؛ نگارنده نامه دروغ نوشته. گزیدن نام خسرو از میان نامهای قربانی با نیت چفتکردن ربط متافیزیکی افسانه کیخسرو با ماجرای رودخانه تمبی تلاش فریبکارانه، برای کتمان گناه در محضر قضاوت فرزند همسنگری، قربانی دسیسه است (من داستان را این طوری می خوانم).
داستان رودخانه تمبی داستان تاریخ است. داستان کشف حقیقت. داستان دهه ۵۰. چیدمان عناصر داستانی خوب است؛ اما در نهایت داستانی نیست که مرا به شگفت وادارد یا تخیلم را به کار اندازد؛ شاید به قول آرش بنداریانزاده ایدهای درخشان در پس آن نهفته نیست. ۸۲/۱/۱۹
مجید کاشانی
mm00kk@yahoo.com
عموما "سیاست" و متعلقاتش مقولهای است که دربرگیرندهی یکسری اتفاقاث و حوادثی است که "تعلیق" از اساسیترین عناصر آن است.حالا وقتی این گستره بیاید به همسایگی "تاریخ" ، گسترهای ساخته خواهدشد با ازدحامی از روایتها-تاویلها-دروغها و راستها. بیشک آوردن همهی اینها درحیطهی یک "داستان" جبر کار را چند برابر خواهدکرد. اصولا داستانها و روایتهایی که به نوعی با فضایی سیاسی همپهلو میشوند، در بیان رالیستیشان ناگزیرند یا همراه این تعلیق حرکت کنند یا اینکه به شکافتن آن بپردازند. آقای دوامی و داستانش سعی کرده به روایت بخشی از یک اتفاق سیاسی در یک برش خاص زمانی تاریخ بپردازد. و تمام این حکایت از زبان یکی از آدمهای این ماجراست که خود او هم مثل نویسنده میل دارد همه چیز را حتا برای خودش هم در "تعلیق" تعریف کند. نوشتن در این حیطه لازمههایی دارد که نویسنده توانسته تنها در بخش کوچکی از آنها سربلند باشد. آفرینش زبانی روایی، مبتنی با جنس داستان –ساختن کاراکترها –بازنمایی لوکیشنها و انتخاب قالب یک نامه برای داستان از ویژگیهای خوب این داستانند. اما بوجود آوردن یک تعلیق و نگاه داشتن آن تا انتها (که ساختار این نوع داستانها مبتنی بر آن است) مستلزم پرداخت و قدرتی آگاهانه است که نویسنده نتوانسته است به خوبی از پس آن بر بیاید.
....حرکت تعلیق – آمدورفت شخصیتها در طول متن- پارادوکسی که گاه گریبانگیر شخصیتها و خط روایت میشود- بازخوانی یک افسانهی کهن به موازات متن در جهت استمداد از آن برای جبران کاستیها و موارد بسیاری از این دست، متاسفانه یک روایت بالقوه را تبدیل به محصولی "معمولی" کرده است.
مهدی موسوی
mousavi80@hotmail.com
http://goftar.persianblog.com
"مادرتان نوشته بودند، به جای این حاشیهرفتنها، از آخرین دیدارتان بگویید. مثلا این كه آخرین بار لبخندش را كی دیدید؛ یا چیزهایی شبیه این..." (از متن داستان رودخانه تمبی)
خیلی خلاصه تشكر كنم از دوستانی كه این جمع داستانی را به من معرفی كردند. و از آقای خسرو دوامی برای داستانشان و نیز از همهء دوستانی كه خواندن نقدهایشان بر این داستان، برایم راهگشا و آموزنده بود.
داستان رودخانهء تمبی، داستان چالشبرانگیزی است؛ خیلی میشود دربارهاش حرف زد و دعوا كرد. اما من تصمیم گرفتهام كه فقط به یكی دو مسئله اشاره كنم. در حد توانم! حرف اولم، دربارهء قسمتهایی از داستان است كه هیچ كمكی به داستان نمیكنند. همه بیش و كم متفقایم كه نقطه تمركز (كانون) داستان، راز ناپدید شدن خسرو است -با همهء حرف و حدیثهایی كه دربارهء كیفیت پرداختش هست- اما داستان پر است از اطلاعات غیرمفید. من اصلا نمیفهمم آن شرح مفصل ده خطی راوی از زمانی كه به خانه خسرو میرفته و دختر خسرو (مخاطب نامه) كودكی بوده كه... چه كمكی به داستان میكند؟ آیا دختر خسرو اصلا در داستان نقش دارد؟ واقعا نمیفهمم این كه راوی توضیح میدهد كه زن خسرو را ندیده است، برای چیست: "مادرتان را ندیدهام. توصیفاتی كه ایشان از من میكنند یا زادهء خیالاتی..." یا یكی دیگر: قضیهء سفر راوی و خسرو به شوشتر با آن توصیف بیست خطیش فقط برای این است كه ما بفهمیم خسرو اهل مشروبخواری است و دمی به خمره میزند؟ از این موارد بسیار است. به نظرم میرسد اینها زیادهگوییهایی هستند كه نه تنها به پیشروی داستان كمكی نمیكنند، كه باعث میشوند، مسیر اصلی داستان را نیز گم كنیم.
اگر به مادر مخاطب نامه حق بدهیم كه از راوی بخواهد، این قدر حاشیه نرود و به اصل ماجرا بپردازد، باید به منتقد بیشتر حق داد كه این خواهش را داشته باشد. كه در داستان، اگر خنجری بر دیوار آویخته است، باید كه آن خنجر سری را ببرد. هرچه در داستان میآید، باید برای روشنتر شدن كانون وقایع داستان باشد. وحدت تاثیر؟
دیگر این كه بعد از خواندن داستان، ذهنم رفت به "مردی از گوشهء خیابان" بورخس. راوی بورخس هم مردی است كه جنایتی كرده و حالا دارد برای ما -یا بورخس- داستان شب جنایت را در هالهای از ابهام باز میگوید. روایت بورخس ابهام دارد. روایت دوامی نیز ابهام دارد. اما روایت بورخس به گونهظای است كه در انتها ما مطمئن میشویم كه راوی خود مرتكب جنایت شده است. و ما -احتمالا از سر ناشیگری راوی در پرداخت دروغی كه میگوید- به رازش پی بردهایم. دربارهء داستان رودخانهء تمبی چه میتوانیم بگوییم؟ با توجه به اطلاعاتی كه راوی میدهد، از جمله این كه میگوید: "وظیفهء تحقیق نهایی و اجرای حكم به من محول شد." میفهمیم كه راوی به حتم در سر به نیست كردن خسرو نقش داشته است. اما آیا اینها را مخاطب نامه، (دختر خسرو) نمیفهمد؟ پس این ابهام برای چیست؟ راوی میخواهد پیش دختر خسرو اعتراف كند و شرم دارد؟ یا این قضیه به دلیل ناشیگری راوی در روایت لو میرود؟ (یا به دلیل مسئلهای است كه در داستان بیان نشده -و احتمالا در نامههای قبلی بوده- كه در این صورت ما را معذور بدارید!) هیچ كدام از اینها در داستان ساخته نشده است. بالاخره در داستان یك چیزی باید باشد. نمیخواهم بگویم داستان نمیتواند عدمقطعیت یا چندصدایی یا تاویلپذیری داشته باشد. اما در درجهء اول ما باید داستان داشته باشیم تا بعد، به اینها برسیم. برای شكل گرفتن داستان باید یك چیزی باشد. مثلا همین یك نمونه: اول داستان یك جمله میآید: "اول مرا ببخشید، بعد به دیدارم بیایید" و دیگر این جمله در داستان گم میشود. ما نمیفهمیم چرا باید ببخشد و چرا به دیدارش بیاید. و این است كه این جمله هم، خود به خود، به لیست قسمتهایی كه در داستان زیادی هستند، اضافه میشود.
نكتهء دیگری كه تاملبرانگیز است و دوستمان آقای شادگار هم اشاره كردهاند، شنیدن مبهم بودن این ماجرا از زبان خود راوی است. همان ابتدای كار! راوی میگوید: "جریانی مبهم و پرتاویل مثل واقعه خانه مسجدسلیمان و اعترافات مطرب شوشتری و یا همین روایت مربوط به رودخانهء تمبی..." این خیلی ضربه میزند. من این را معلول شكل نگرفتن شخصیت راوی میدانم.
خلاصهء حرف من دربارهء شیوهء روایت رودخانهء تمبی همین است. همین كه در این داستان، راوی شكل نگرفته. خلق نشده. ما با انبوهی روایتهای جسته و گریخته مواجهایم كه وحدت و یكدستی لازم برای این كه بتوانیم آنها را به یك راوی نسبت بدهیم، ندارند. همان زیادهگوییهایی كه در ابتدای نوشته اشاره كردم هم معلول این علت است. همین اعتراف راوی به مبهم بودن واقعه هم معلول این علت است. و فكر میكنم بسیاری از كاستیهای داستان، معلول همین شكل نگرفتن شخصیت راوی باشد.
همان طور كه در ابتدا گفتم، داستان آقای دوامی میتواند از جهات مختلفی بررسی شود. من سعی كردم روی نقطهای خاص تمركز كنم. و نظرم را بگویم.
و آخر این كه جسارتم را ببخشید. قصدم این است كه چیزی یاد بگیرم. گمان میكنم برای آموختن كمی جسارت لازم باشد.
|