|
|
|
بررسی داستان رودخانهء تِمبی نوشتهء خسرو دوامی
تعداد نظرها: 12 [12-10] [9-1]
12 . 11 . 10
امیر رضا بیگدلی
و این هم داستان آقای دوامی
راستش خواندن داستان دوامی برایم چندان لذتی نداشت. (بجز یك بخش از آن.) آن هم وقتی میفهمم داستانش هشتاد سال پس از داستان درد دل ملاقربانعلی جمالزاده نوشته شده است. آن هم توسط كسی كه دو مجموعه داستان چاپ كرده و داستانهای كارور را به زبان اصل میخواند و ترجمه میكند. نه؟ به نظر من درد دل ملاقربانعلی خواندنیتر، زیباتر و منسجمتر از داستان دوامی است. اما قرار نیست كه این داستان را با داستانهای دیگر مقایسه كنیم به قول تقوی «قدرتهای نویسندهء "رودخانهء تمبی" بیشمار است اما ما میخواهیم جاهایی را پیدا کنیم که شاید توجه به آنها بتواند داستان را برجستهتر کند.» برای همین به قدرت نویسنده كاری ندارم. به چند نكته اشاره می كنم كه به گمانم از ضعفهای داستان است.
بدون شك و با استناط به متن «داستان رودخانهى تمبى در قالب نامه نگاشته شده است.» و «راوى نگارندهى نامه است كه به فرزند یار مبارز قدیمىاش خسرو پاسخ مىدهد. از بین سطور داستان هم پیداست که این اولین نامهای نیست» اما كدام راوی؟ راوی كیست؟ داستان چگونه گفته می شود؟ گفته میشود یا خوانده میشود یا شنیده میشود؟ داستان در نامه است كه بیان شود. پس نباید توسط دختر خسرو آن هم با لحنی دیگر و به شكلی دیگر خوانده شود؟ شكلی شبیه به داستان «بشكن دندان سنگی» اثر مندنیپور. اما اگر از زبان مرد بیان میشود پس باید گفته شود زیرا لحن لحن كتابت نیست و بحث كتابت با عنایت به مورد قبل جایگاهی در روایت نمیتواند داشته باشد. در داستان این احساس به ما دست میدهد كه راوی یا رودرروی یا از پشت گوشی تلفن دارد داستان را روایت میكند. اما كاملا روشن است كه داستان در قالب نامه است. آیا این تضاد نیست؟ من توجیه نیستم. الان امروزه روز این نامه دست كیست؟ دست راوی است یا دست آن زن؟ نمیخواهم بگویم باید كلیشهای كار كنیم اما اگر نمیتوانیم نظم جدیدی به وجود بیاوریم نباید ویرانش كنیم. یك مثال میزنم در بعضی تكگوییها یارعلی پورمقدم زبان چنان قوی است كه خواننده را درگیر میكند و به او اجازه نمیدهد به چیزی دیگری فكر كند. آن تكگوییها نظم خاص خود را دارند و خواننده هیچ به این فكر نمیكند داستان در كجا اتفاق میافتد از چه زاویهای روایت میشود. اما اینجا چه؟
مورد دیگر این است كه چه انگیزهای سبب میشود كه داستان شروع شود. چه دلیلی برای گفتن این حرفها میتوان پیدا کرد؟ چرا مرد اعتراف میكند؟ چرا به تته پته افتاده؟ شاید بگویید دختر خسرو در جستجوی حقیقت است. اما باز هم این سوال پیش میآید كه اصلا چرا دختر به دنبال این است كه از عاقبت پدرش با خبر شود. بینهایت دلیل میتواند وجود داشته باشد اما به هر حال در داستان هیچ اشارهای با آن نشده.
مورد دیگر بحث تعلیق است. داستان با نثری روان نوشته شده و میتوانیم با لذت آن را بخوانیم. تعلیق به درستی در داستان جای گرفته است و خواننده را به دنبال خود میکشد. در وصف نیز نیرومند عمل کرده است و در ساختن مکان و حسآمیزی با آن.
داستان ساده و روان نوشته شده است اما تعلیق جز آن كه داستان را كش بدهد كار دیگری نكرده. البته بدیهیترین نشانه تعلیق همان گرهفكنی و پیشبرد داستان است. من در داستان دوامی هر چه بیشتر پیش میروم كمتر درگیر داستان میشوم. مگر نباید تعلیق آدم را آویزان داستان كند؟ بینی و بینالله میخواهم بگویم اگر قرار است تعلیق سبب شود كه در داستان خواننده هر چه بیشتر پیش میرود كمتر تمایل به كنار گذاشتن داستان داشته باشد در این داستان این حالت برای من وجود نداشته مگر تعلیق را برابر همان كنجكاوی بدانیم.
مورد دیگر مورد زبان است. زبان ساده و روان است. اما میتوانست بهتر هم باشد. میتوانست یكدست و پاكیزه هم باشد. راستش كملطفی نویسنده است كه مینویسد:
«كسی كه نمیبخشد، فراموش هم نمیكند. و من دیگر شكی ندارم كه فراموشی پایان همهی رنجهاست.»
«واقعه را از همان دریچهای دیدهاند كه دیگران گشودهاند.»
«حرفهای فریبرز را تكرار كردهاند و دیگران را.»
چون تصحیح این جملهها نه سخت است نه كاریست كه از عهده دوامی برنیاید. آخر فارسی شكر است. باز هم گلی به جمال آنان كه طوطیان هند را با قند پارسیشان شكرشكن میكردند.
یك نكته دیگر هم این است: «داستان در حین كوتاهى، بازتاب تشكلهاى خشن استالینى در برههاى از تاریخ كشور ماست با برخوردى عریان و انتقادگرایانه به پدیدهى مبارزات چریكى و حتى در واژهى شهید. كسانى كه براى آرمانهاى خود مبارزه مىكنند و در راه آن جان مىبازند، (همانند لیلا كه در كشتار دوست دام مىنهد و یا دو تنى كه به همراه فریبرز خسرو را به خاطر دگراندیشىاش در تشكیلات به باد انتقاد مىگیرند و در كوتاهزمانى پس از آن ماجرا كشته مىشوند) اما در حذف دیگرى دست كمى از دولتمداران سركوبگر ندارند» این را كه خواندم كمی ترسیدم. انگار جایی نشستهام كه دارند كار تشكیلاتی میكنند نه كار ادبی. شاید حرفهایم چیزی شبیه سوزناله باشد. اما مگر كارگاه داستان نیست. پس حواسمان كجاست. ادبیت قضیه چه میشود؟ داستان مجموعهای از عناصر تشكیلدهنده آن است. اگر اینها در كنار هم خوش بنشینند داستان خوب است اگر نه كه هیچ. حال اگر پرسیده شود این عناصر چهها هستند و چه كسی باید بگوید كه درست نشستهاند یا نه میگویم این عناصر همینهایی است كه در این داستان هم آمده و همه میدانند چه هستند و در كنار هم قراردادن اینها صد در صد درست خواهد بود مگر عكس آن ثابت شود. میبینید حرفها تكراری میشود. چون نویسنده گمان كرده كارش تمام است. پس داستان را به گونهای بنویسیم ابتدا بازتابنده حضور خودش باشد و سپس بازتابنده تشكلهای خشن استالینی.
اما در آخر بگویم كه حكایت رودخانه تمبی و آن توصیفهای مربوط به رودخانه و ماهیگیری و آن تصویر خونآلود كه میتواند توجیهگر تمام حرفهای متفاوت آدمهای داستان باشد بسیار داستانی و قوی است. این همان بخشی است كه مقبول من افتاده. من آن را امكانی در داستان میدانم و امیدوارم دوامی از این امكان به خوبی استفاده كند. تا باد چنین بادا
21/1/82
سهیلا
داستان تمبی از این نظر برای من جالب بود که صادقانه ماجرای قتلی را عنوان میکند در حالیکه معلوم نیست قاتل کیست: آیا فرهنگ جامعه است که احساسات غریزی را "گناه غیرقابل بخشش" میداند و کار را به اینجا میکشاند؟ یا یک سازمان سیاسی که با همه روشنفکریاش این فرهنگ را پذیرفته و آن را در تصمیمگیریهای تشکیلاتی دخیل میداند، و نه تنها خسرو، که فردی مثل لیلا را هم که صادقانه جانش را هم میدهد، چنین خوار میکند؟ یا دوستان نزدیک خسرو که تحت فشار این فرهنگ اجتماعی و تشکیلاتی مجبورند چنین عمل کنند؟ و ما نمیفهمیم که این خواسته آنهاست یا خواسته تشکیلات، یا فرهنگ حاکم؟ و آیا مستقیما نقش دارند، یا غیرمستقیم وسیله قتل را میچینند؟ یا خود خسرو است که قاتل است و خود را کشته چون که این عرف نانوشته را میداند و وقتی که آشکار شد، میپذیرد که مسئول است و گناهکار است و خود را مجازات میکند؟
همه این عوامل هستند، و همه دخیلند... واز این روست که داستان جواب مشخصی ندارد. من فکر میکنم که حتی من و شما هم که داستان را میخوانیم، تا وقتی که قاتل را پیدا نکردهایم، در قتل خسرو شریک هستیم. زیرا که تکلیف خودمان را با این مسئله که "آیا روابط شخصی جرم هستند و قابل محاکمه؟" روشن نکردهایم و ما هم جزو همان جامعه با همان فرهنگی که خسرو را محکوم میکند، هستیم. همانطور که راوی داستان هست!
از نظر مطرحکردن مسئله، داستان موفق است. از نظر زبان بیانی هم زیباست و خواننده را با همه سوالات مشغول میکند... ممنون.
بیژن بیجاری
bijaribijan@yahoo.com
محمد تقوی عزیز و دیگر دستاندركاران ایجاد بنیاد گلشیری و كارگاه داستان
سلام بر همهی شما عزیزان
پیش از آنكه دربارهی قصهی "رودخانهی تمبیِ" خسرو دوامی به اختصار، چند كلمهای را قلمانداز بنویسم، دلم میخواهد اول به همهی شما و آقای گلشیری - كه بیگمان خودشان همان دور و بَرها جایی نشستهاند و دارند اینها را میخوانند - فرخندگیِ این رویداد را تبریك بگویم. همهی ماها دستكم میدانیم كهبه قول معروف، تازه این اول عشقست. و باز بیگمان همه میدانیم "بنیاد گلشیری" راه درازی در پیش دارد كه بشود در حد و اندازهی نام و آرزوهای بزرگ آقای گلشیری.
در این فرصت كه اكنون، تحققِ این آرزو را زندگی و آثار گلشیری، حضور فرزانهامان - خانم فرزانهی طاهری - و شماها و دیگر دوستدارانِ آقای گلشیری میسّر كردهاید، من هم به سهم خود و به عنوان یكی ازرهروانِ "مكتب گلشیری" میخواهم برای برآورده شدن آن آرزوی آقای گلشیری - ایجاد "بنیاد داستان" و "كارگاه داستان" كه خوشبختانه حالا مزیّن به نامِ خود اوست - آرزوی موفقیت روزافزون كنم. امیدوارم، روزی این "بنیاد" و "كارگاه" در قوارهی آرزوها و آثار گلشیریامان "جهانی" هم بشود. دنیا را چه دیدید؟ یادمان باشد كه آقای گلشیری هنوز در صدر همین كارگاه شما نشسته به وارسی قصهها. شاید هنوز آن بستهسیگار شیرازش هم دَم دستش باشد. گاهی سرش را به عنوانِ نفی به چپ و راست میچرخاند و گهگاهی هم درتأییدِ سطوری كه میخواند، سرش را بفهمی نفهمی به بالا و پایین تكان میدهد؛ اما در هر حال مثل همیشه دارد انگار نوشته را میبَلعد و... و سرانجام با آن صدای خشدار و زخمی: "... نه، این توصیف دقیق نیست استاد،" "...كار دارد تا بشود داستان..."؛ "پَرت و پَلاست اینها... اما..."؛ "... جزئیاتش زیادیست. حرفِ اصلی گم میشود..." و یا "... ساخت پیدا كرده..."؛ "... داستان یكدست در آمده..."؛ "... درخشان... درخشانست..."؛ "...زندهباد..." این تكیهكلامها را همهامان به یاد داریم از آقای گلشیری به همراه دقتنظرهای پاكدلانه و... او را و...
پس مباركست این حضور همواره و همیشگیِ آقای هوشنگ گلشیری باز و هنوز هم.
اما دربارهی قصهی "رودخانهی تمبیِ" خسرو دوامی: این قصه را چهار یا پنج بار من خواندهام. نكتهی اصلیای را كه دلم میخواهد عنوان كنم، اتفاقاً برمیگردد به این بازخوانیها. و پیش از آن شاید توضیح این نكته نیز ضروری باشد كه ما آموختهایم هر قصه دارای ظرفیتیست. و در واقع، ساز و ساخت و درهم كردن و بهرهگیری از عناصر و ابزاری كه در اختیار نویسندهست [نظیر مضمون، زبان، ساختار، آدمها یا شخصیت یا شخصیتها و...] به علاوهی بضاعتهای نویسنده آن ظرفیت را میسازند. بهعبارت دیگر، میخواهم تأكید كنم، "خسرو" در بسیاری از قصههایی كه اخیراً نوشته، باتوجه به زحمتی كه در بازنویسهای مكرر هر قصه میكشد، آن قصه را به آستانهای میرساند كه میشود گفت نویسنده برای دستیابی به آن "ظرفیتِ" نهاییِ قصهاش از هیچ كوششی دریغ نورزیدهست. "رودخانهی تمبی" یكی از همان قصههای خسروست. مهمترین خصیصهیِ این پاكنویس آخری - نسبت به ورسیونهای پیشین - همانا یكدستی و هماهنگی و سرانجام با ظرفیتیست كه نویسنده، نهایتاً بدان دست یافته. پاكنویسهای پیشینِ این قصه، بر چند حادثه و سلولِ خبری و فرعیِ دیگر نیز تأكید داشت كه به واقعیتِ ادبی/قصوی این قصه، چندان مربوط نبود. در چنان شرایطی، نویسنده خواهینخواهی كشیده میشود به جایی كه با انباشتِ غیرضروریِ اطلاعاتی كه هم قصه را از نَفَس میاندازد، و هم خواننده را بیدلیل به بیراه میكشاند و سرِآخر، شاید خواننده از دنبال كردنِ قصهی اصلی بازدارد و یا خلاصه با آن قصه، ارتباط لازم را برقرار نسازد. مثلاً در یكی از آن پاكنویسهای پیشینِ "رودخانهی تمبی"، "راویِ" این قصه با دختر خسرو [كه در واقع حالا هم دارد خطاب به او "رودخانهی تمبی" را مینویسد] با هم به كوه رفتهاند و در یك راهپیماییِ طولانیست كه قصه روایت میشود. اما در آن "ورسیون"، روایتِ قصه با آن لحن، [و یا در واقع همین لحن روایی كه اكنون در این پاكنویس آخری شنیده میشود] محملِ قصوی نداشت. یعنی خواننده از خودش میپرسید چرا راوی دارد در یك گفت و گو چنین لفظ قلم حرف میزند و یا... اتفاقاً آن راهپیمایی مملو بود از تصاویر بسیار زیبا و حتا دقیق. از طرف دیگر، اصولاً انتخاب كوه، برای انجام آن ملاقات، میتوانست تقابل بسیار دقیق و حسابشدهای را بسازد با مكان وقوعِ حادثهی اصلی - رودخانهی تمبی و تپه و كوهسارهای اطرافِ آن - در همهی این پاكنویسها. در واقع با بیان این مثال، میخواهم تأكید كنم خسرو دوامی اما در این ورسیون آخرینِ "رودخانهی تمبی"، با دل كندن از آن دلبستگیهایی كه معمولاً بعضیاز نویسندهها هنگام نگارشِ چنان سطوری، خوشخوشانشان هم میشود و از چنان نگارشی انرژی هم میگیرند، با فاصله گرفتن از اثر و با حذفِ آن پارهها به ساحتِ خودِ آن قصه وارد شدهست. درواقع دوامی، با پیرایشِ اطلاعات زائد بر وحدت تأثیرگذاریِ قصهاش افزوده و قصهای را پرداخته كه بر بستر یكدستیِ عناصر به روانی جلو میرود و به همان روانی هم خوانده میشود.
همینجا دلم میخواهد یادآورتان شوم كه یكی دیگر از هوشیاریهای خسرو دوامی - كه در خارج از ایران مینویسد- اینست كه از فضاها و آدمهایی در بعضی از قصههایش یاد میكند كه برای نویسندهی مقیم ایران پرداختن بدانها - به دلیل وجود شرایط اجتماعی/سیاسی - شاید چندان بیدردسر نباشد. نگارش قصههاییمثل "رودخانه تمبی" از این بابت هم قابل تأملاند. و سرانجام اینكه: صمیمانه توصیه میكنم دوستانی كه به قصهی "غزال" (مجموعه داستان پنجره، لسآنجلس: نشر ریرا، بهار 1380، صفحهی 7 تا 57 تا 71)دسترسی دارند، آن قصه را كه دوامی دو سال پیش از "رودخانهی تمبی" نوشته، بخوانند و خود قضاوت كنند كه نویسنده، چگونه دارد سال به سال و از هر قصه به قصهی دیگر خود را نو میكند. ایرادهایی كه در "غزال" [كه اتفاقاً وجوه مشترك مضمونی بسیاری با "رودخانه تمبی" دارد]، دیده میشد، و از همه مهمتر اینكه لحن موجود در آن قصه فاقد محمل قصوی بود و نیز باز وجود همان پارهای اطلاعات زائد قصه، حالا در"رودخانه تمبی" و با توجه به تلاشهای پیگیر نویسنده دارد تبدیل میشود به محاسن كار او.
بدیهیست پرداختن به اثر نویسندهای جدّی، فرصت و دقت بیشتری میطلبد. این مختصر را بیشتر به عنوان "خسته نباشیدِ" خطاب به دوستان "كارگاه" نوشتم كه ظاهراً هنوز مرا از یاد نبردهاند.
|
|
|
© تمام حقوق مطالب کارگاه متعلق به کارگاه داستان است.
|