كجايي
بود او كه ميان دود و كاغذ سوخته و گاز
اشكآور مانده بود، در جاي خالي
آنهايي كه اوركت به تن، نشسته يا
ايستاده، تير ميانداختتند؟ راه
افتاد به طرف اورپوشها. از كنار جدول ميرفت.
يكي گفت: برو كنار، برادر!
آن عينك و اور و ريش توپي حفاظش شده بود
و حالا شهر به شهر ميرفت و به هر
شهرداستاني ميخواند، از آن سالها و
اين سالها و باز ميان سوالها خط او را
ميشناخت. بر يك نوع كاغذ و همه خطدار،
با خطهاي آبي و به شكل مربع. اولين
يادداشت را در برلن غربي ديد. بالاي
صفحه به خط نستعليق نوشته بود: "نخوانيد،
خصوصي است." و زيرش به خط شكسته، گفته
بود: "من يك آشناي قديمي هستم، مال
سالها پيش، توقع ندارم بشناسيد، اما
اگر بوديد ميتوانيد فردا تلفن كنيد."
شمارهُ تلفن را هم داده بود.
به جمعيت نگاه كرد، به سرها، به موهاي
سياه و افشان يا خرمايي و حتي رنگ كرده
و به رنگ بور، و به پيشاني بلند و صورت
اخم كردهاي كه دست بر گونه گذاشته
بود، با سبيل پرپشت، نگاهش ميكرد.
سياهچرده بود و لاغر، يكي مثل فرج يا
طاهر كه مانده بود يا هنوز زنده بود ودر
او حتماً به شك مينگريست كه چطور
هنوز هست، يا لااقل مينويسد از آنچه
ديگر خاك شده بود. نه، آشنا نبود.
يادداشت را كنار گذاشته بود.
صبح، اول وقت، تلفن كرده بود. كسي
برداشت. گفت: "الو؟" صدايي نيامد،
حتي صداي هانفسي. باز گفت: "الو،
منم،همان آشناي قديمي." باز صدايي
نيامد. نكند باز داشتند بازيش ميدادند؟
كاغذ را مچاله كرد، اما دور نينداخت.
صافش كرد و در جيب كوچك كيف دستيش
گذاشت، كنار آينهُ دردار مينا. گفته
بود: "من پشت اين درها هستم."
يادداشت دوم را در كلن ديد. به خط
نستعليق بالاي صفحه نوشته بود: ميتوانيد
بخوانيد، خصوصي نيست.
اما سوال خصوصي بود، از خصوصيترين
لحظههاي يكي از داستانهايش پرسيده
بود كه كمتر خوانده بودند يا لااقل
كمتر فهميده شدهبود. چه ميتوانست
جواب بدهد؟ اولش يادش نيامد،اما گفت:
گاهي آدم نميداند بعضي چيزها به كجا
يا كي تعلق دارد، مينويسيم تا يادمان
بيايد و گاهي تا آن پارهُ به ياد آمده
را متحقق كنيم برايش زمان و مكان ميتراشيم.
گاهي هم چيزي را مثل وصلهاي بر
پارچهاي ميدوزيم تا آن تكهُ عريان
شده را بپوشانيم، اما بعد ميفهميم آن
عرياني همچنان هست.
|