Back to Home
 

گويد: "اينكه جمعي گفته‌اند مردمان اين شهر آشكارا يا به سر نقش پرستند خطاست كه هيچ كس نداند اين نقش از كيست و چه كس كشيده است و اگر عامهُ مردم در غلباب وجد يا استيلاي هموم حركتي كرده‌اند از بوسه بر خاك زدن و مويه كردن به خلوت، بر نقش‌پرستي آنان حمل نشايد كرد كه اين نقش امروز مصلحت وقت را نشانه‌گاه آمده است، كعبه‌ و محراب است به مذهب ما و آتشكده و آتش به مذهب گبركان و بت و بتخانه به مذهب هندوان، كه هيچ عاقل ما را كعبه‌پرست نداند و گبركان را آتش‌پرست نخواند و هندوان را بت‌پرست نگويد."
اما حقيقت حال از لوني ديگر است كه اينجا نه مقام حديث كعبه و بتخانه كردن است كه بوالمجد كرده است كه به حكم "كل ممنوع متبوع" آنجا كه موكلان گمارند و پاسداران، تا هر كه به نقش ماند - نه به سيرت كه به صورت - سرش بردارند، دير يا زود خاص و عام خلق اگر زبور داوود به دست دارند به يك سو نهند و اگر زنار بر ميان بگسلند و رسم رياضات دير فرو گذارند تا آن نقش بتي كنند. و كيفيت حال كه ما را از روايت ابوالمجد و ديگران معلوم شده است بدان دور اينكه كجاوه‌نشينان و سواران و پيادگان را در ابتدا پرواي تصوير نبود، گردآلود يا خسته با بارهاشان از اقمشه و عطريات و طرايف شهرها يا قرص جوين ناني به پشتواره چون به آستانهُ دروازه مي‌رسيدند تنها در انديشهُ سايباني بودند تا دمي بياسايند و يا از پس آنكه به كف آبي‌دهان‌شويه كردند و غبار از چشم ومژه‌ها و تارهاي ريش شستند با منكوحهُ خويش يا كنيزكي از بازار بردگان خريده به حديث بنشينند. اما دريغ كه چه زائر يا درويش چون پاي راست بر آستانه مي‌نهادند گام ديگر به جاي آنكه بر سبيل عادت به قدر ذراعي حتي بر ديگر پيشي گيرد در كنار گام نخستين فرود مي‌آمد و آن را نيز از تكان باز مي‌داشت. چهار ستون بود و سرستونهايي به هيئت شير كه طاق ايوان را بر پشت داشتند. دروازه از آهن‌بود و گل ميخها از مفرغ، و بر دوسوي دروازه دو برج با كنگره‌هايي .سر بريدهُ آدمي از پس ماهي آويختن كوچك مي‌شود، به گونه‌ُ ‌گوي چوگان‌بازان. اگر سري را به تازگي آويخته باشند اسبان شيهه مي‌كشند و سم بر زمين مي‌كوبند. جلو دهانهُ هر پلكان نگهباني بود نيزه به دست.
" با اين همه چيز ديگري هم هست، ديدم، مطمئنم."
هر كس همين مي‌گفت يا مي‌انديشيد. و اين واقعه هميشه به همين گونه بود، گويي قصه‌اي را كاتبان همهُ ادوار به اين طرز و شكل نوشته باشند كه اين راقم، يا كوتوال به خانهُ برج نشسته همين قصه را كه مي‌نويسيم روزي چندين و چند بار از طوماري چرمين بخواند.

BackTop



Contact Us Contributors Activities Golshiri Award About

 

Back to Index