بررسی داستان براکت نوشتهء امیررضا قویدل
تعداد نظرها: 5
5 . 4 . 3 . 2 . 1
آرش بنداریانزاده
arash_b_z@yahoo.com
۱۳۸۲/۳/۸
خب راستش من از پرانتز بیشتر خوشم میآید. میدانید، هرجا دلم خواست بازش میکنم یا میبندمش، و توش چیزی مینویسم که جاش تو متن هست و نیست، همین یادداشت هم اینجوری است، پس پرانتز باز:
گمان نکنم اسم این را بشود داستان گذاشت، بیشتر به یک شوخی شبیه است. طرح هم نیست و طرحی هم ندارد، یک جور نوشته است که این روزها توی وبلاگها زیاد مینویسند. اشکال هم ندارد چون مال همان فضا هم هست ولی تفاوت و فاصلهاش با داستان را نمیشود ندیده گرفت تا سر از کارگاه داستان هم دربیاورد.
و گیرم آدم یک فکری داشته باشد، که به گمانش جالب هم باشد، اما اگر قرار است آدم داستان کوتاهی بنویسد باید با نگاهی به چهارچوبهای داستان، و به یاد داشتن عناصر داستان، برود سراغ آن فکر و جوری با دقت و حتی وسواس، پرداختش کند، که کار لایه لایه شکل بگیرد، حجم پیدا کند و دست آخر انگار جاهایی هم که چیزی نوشته نشده چیزی برای خواندن، کشف کردن و لذت بردن پیدا شود.
البته میشود همان فکر را هم گرفت و به شتاب چیزی سر هم کرد و همینجورهاست که خیلیها مینویسند و لابد فرصت سر خاراندن هم ندارند چون فکر درخشان دیگری گریبانشان را گرفته و مدام هم که در کار ساختشکنی هستند و اگر قرار باشد این جریان به کارگاه هم سرایت کند... امیدوارم به سبزه نیز آراسته نشویم.
دوستان و نیز دوست نویسندهمان درست میگویند اگر خرده بگیرند که من به این گونه نوشتهها و نه به "براکت" پرداختهام و باشد، برویم سر این نوشته؛ پرانتز هنوز باز است:
ریاضیات محض، شاعرانهترین دانش بشری است. ریاضی هم مانند شعر وزن دارد، سطر دارد، و البته مجهول دارد. سرشار از علامتهایی است که هر کدام شخصیت یکتایی دارند. یک جا چیزی را میبریم زیر رادیکال، جای دیگر چیزهایی را جلوی انتگرال میگذاریم یا باهاشان توی ماتریسی را پر میکنیم. انگار علامتها هم با هر چیزی رفتار خاص خودشان را دارند و اینجاست که به آدمها شبیه میشوند.
قصهی براکت را اما نویسندهی آن فقط در یک صفر ضرب کرده تا چیزی دست خواننده را نگیرد. دوستانی که ریاضیشان خوب است از داستان مشتق بگیرند و نمودار آن را رسم کنند؛ نه. ماکزیمم مینیممی در کار نیست. فراز و فرودی به چشم نمیخورد. خب حالا آن را جلوی انتگرال بگذاریم ببینیم سرجمع چه حاصل میشود. شخصیت راوی و آقای عبداللهی و سرگروهبان که برامان روشن نیست و همه چیزشان به براکت کذایی برمیگردد. گفتگویی در کار نیست. راوی یکریز حرف میزند و در و بیدر میگوید از رابطهاش با "آقا براکت" و گاهی گریز میزند به گذشتهاش و چیزهایی که هیچکدام در یک محور قرار نمیگیرند، بگذریم که وسطهاش مزههای بیمزهای هم میپراند که فکر میکنم خود "براکت خان" هم اگر میشنید گریهاش میگرفت. پرانتز بسته.
...آقای تقوی عزیز شاهکارهای زیادی توی آستین دارند، انگار.
پرانتز هنوز بسته است.
علیرضا نعمتی
alireza_nmi@hotmail.com
اسمش را که دیدم دوباره یاد چرندیات دبیرستان و دانشگاه افتادم. اه اه، دیگر حالم بهم میخورد. براکت زبان دارد و بدجوری هم به زبان متکی است، گو اینکه با تغییر لحن هم میتوانست اندکی بار پلات سادهاش را بر دوش بکشد، اما گویا نویسنده خواسته است اینگونه به قول یاکوبسن بهتر متن را در حاشیه کدگذاری قرار دهد. ایجاز در متن اندک و تعبیرهای سمبولیک تا دلتان بخواهد هست. البته زمانه متون پنددهنده از نوعی که مدام دغدغهاش این باشد که خواننده بفهمد، گذشته است. اخلاقیات دیگر در زمره اینگونه لفاظیها جای ندارد و زمانه هم وقعی نمینهد بهاینکه من نفهمم چه میگویم! به ترتیب در خوانش متن که بیفتیم توی دلمان به نویسندهاش آفرین میگوییم.
لیلا عابدی
leila616161@yahoo.com
داستان را برای بار اول كه خواندم فكر كردم حرفی برای گفتن دارد من نفهمیدهام اما در خوانش دوم دیدم داستان اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. متن تكه تكهایی است كه هر چه میخواهی در ذهنت ارتباطی بین اینها برقرار كنی تا شاید به درك برسی فایدهایی ندارد. ارتباط سرگروهبان با براكت در چیست؟ یا مگر براكت لاغر بشود چه میشود؟
غلامعباس موذن
با سلام به کارگاه همچنین آقای قویدل
براکت یک شرح است. روان نوشته شده است. رواننویسی کار مشکلیست که آقای قویدل از آن بخوبی بهره جسته است.
آقای قویدل نویسندهی خوبی میشود اگر بخواهد. اما براکت را نمیتوان داستان دانست.
ای کاش نویسنده بیشتر با براکتش همدل میشد و از او حرف میکشید. البته چاقهایی که به خوردن عادت کردهاند دیگر مشکل میتوانند دوباره کم خورده و لاغر شوند.
با آرزوی موفقیت برای نویسنده و ورود جدیتر ایشان در عرصهی داستاننویسی.
م. عاطف راد
atefrad@atefrad.org
با درود و ارادت
داستان "براكت" (كه تلفظ درست آن براكیت است) در واقع یك داستان كوتاه است و موضوع آن تاًثیر خاص و تا حدودى مجذوبكنندهاى است كه آشنایى با یك تابع ریاضى، تابع براكیت، بر ذهن نویسنده گذاشته و قوهى تخیل او را برانگیخته است، به طورى كه این تابع ریاضى صرف را همچون انسانى دیده و به آن ویژگىها و خصلتهاى انسانى، مثل منضبط بودن، مهربان بودن، مطیع بودن، سختگیر بودن و امثال آن داده است، و حتى تا جایى پیش مىرود كه سرگروهبان دورهى خدمت خود را شبیه آن مىبیند. اما این داستان، داستانى است كه خوب پرورده نشده و خام و نارس مانده است.
این كه قوهى تخیل و ذهنیت تداعىگر را در مقابل هر چیز از جمله یك تابع ریاضى آزاد بگذاریم و به آنها اجازهى خیالبافى بدهیم، كاملا مجاز است و حتى مىتواند موضوع بسیار جالبى براى یك داستان كوتاه خوب باشد، به شرط آن كه خوب و هنرمندانه ساخته و پرداخته و پرورده شود.
در داستان "براكت" چنین نیست و خصلتهایی به یك تابع ریاضى نسبت داده شده كه ویژگى عمومى همهى تابعهاى ریاضى است، مثل سختگیر بودن، مقرراتى بودن، منضبط بودن، مطیع بودن، و برخى از خصلتهاى نسبت داده شده هیچ تجانس و تسانخى با آن ندارد، مثل مهربان بودن.
ارتباط میان این تابع خاص و سرگروهبان دورهی خدمت نیز چنان ضعیف است كه تداعى به كار رفته در این عرصه را سست و غیرمنطقى مىسازد، و اصولا نمىتوان شباهتى بین كاراكتر و رفتار سرگروهبان و این تابع ریاضى پیدا كرد و اگر هم در ذهن نویسنده چنین شباهتى وجود داشته باشد، ارتباط یا كاملا شخصى است یا خوب ریشهیابى و بیان نشده است.
یكى از ضعفهاى مهم این داستان این است كه از ویژگىهاى انحصارى تابع جزء صحیح در آن خوب استفاده نشده است و داستان طورى نوشته شده كه مى توان تابع براكت را از آن حذف كرد و هر تابع ریاضى دیگرى را به جاى آن قرار داد، بدون آن كه تفاوت چندانى در كل داستان ایجاد كند.
چند داورى ریاضى هم شده كه جاى علامت سوًال دارد. چرا اعداد غیرصحیح شیله پیلهدار فرض شدهاند؟ چه تفاوتى از این نظر بین اعداد صحیح و غیرصحیح وجود دارد؟ چرا تصور شده كه تابع براكیت همیشه اعداد غیرصحیح را لاغر میكند؟ این در مورد اعداد مثبت غیرصحیح، شاید فرض درستى باشد ولی در مورد اعداد منفى غیرصحیح، اگر منفى بودن را به مفهوم جهت بفهمیم نه به مفهوم كوچكتر یا بزرگتر بودن، چندان درست نیست.
|