باربد گلشيري در مراسم بزرگداشت پدر(4)؛
دو كار تمامشده گلشيري؛ هنوز منتشر نشده است
باربد گلشيري در بزرگداشت پدرش از عدم فهم آنچه گلشيري
مينوشته و عدم شناخت صحيح او پس از مرگ نويسنده گلايه كرد و از دوكار تمام
شده گلشيري خبر داد كه هنوز منتشر نشده است.
ایلنا: باربد گلشيري
سخنانش را با بيان نكتهاي طنز و در ارجاع به زبان سخت گلشيري در داستانهايش
و در ادامه سخنان فرهاد فيروزي شروع كرد و به جملهاي از «فهيمه رحيمي» اشاره
كرد كه گفته بود: «اگر ميخواهيد كسي را وادار كنيد كه ادبيات را ببوسد و
كنار بگذارد، «دست تاريك، دست روشن» را به او دهيد تا بخواند.»
احتمالا
منظورشان، همان پيچيدگيهاي زباني است.
وي در ادامه گفت: من به ندرت
راجعبه پدرم حرف ميزنم و مينويسم. حتي در كتابم يك پانويس خيلي كوچك را كه
شامل حرفي از او راجع به بكت ميشد را چهل دفعه برداشتم و دوباره خواندم و
گذاشتم. دلايلش هم زياد است. يكي از دلايلش هم اين است كه هنگامي كه من دست
نوشتهها و فيشهايش را مرتب ميكردم به نوشتههايي رسيدم كه اصلا نميدانم
گفتن و انتشارشان درست و اخلاقي هست يا نه؟ گفتن از كارهاي نيمه تمام يا حتي
كارهاي تمام شدهاش. دو كار تمام شده از پدر وجود دارد كه هنوز منتشر
نشدهاند.
باربد گلشيري با اشاره به اين نكته كه يكي از اين نوشتهها،
خيلي كوتاه است و فكر ميكنم خواندش هيچ ايرادي ندارد، اين نوشته را در جمع
خواند كه از اين قرار است: «مبادا معني اين همه اين است كه تا از سر نو شروع
كنيم، بايد همه را دور بريزيم.
اگر دوباره به همين چيزها برسيم، خب، باز
دور ميريزيم.... بازي خوبي است!»
فرزند هوشنگ گلشيري در ادامه گفت: حرفم
كوتاه است و كاتب خانه روشنان نميخواست چون شاعر «خانه روشنان» وجه مصالحه
شود يا اصلا چون خود كاتبخانه روشنان جايي باشد. اشياء داستان «خانه روشنان»
گفتهاند؛ «در لايههاي گور ماست، رفتههاي قديمي. احضارش اگر بكنند،
بنويسندش به آن شيوه كه بايد، نه سايهوار، حي و حاضر ميآيد، انگار كه هست.»
اما شاعر داستان، اخوان انگار، گفته؛«به آن كلمات كه از من است، استناد
خواهند كرد. نه! نشده است. نميشود. سايهاي دارد هر كلمه! مفت و مسلمش
ميكند همنشينش! چيزي بيرون از اختيار من! نيستش حالا! در لايههاي ماست!
همسايه ظلمت است كاتب! بوي كاغذ نانوشته را ميدهد يا مدادي كه نتراشيده
باشندش. در تابوت ناگفتههاست كه هست.»
باربد ادامه داد: زنگ زدند، گفتند
سنگ قبرش را شكستهاند، بردهاند. اين ديگر داستاني است. با آزاد، دوستم، به
سراغش رفتيم. متولي امامزاده طاهر را صدا كرديم. آمد. گفت؛ دزديدهاند. اگر
چيزي بود، مال شاملو را ميشكستند! گفتم: چيزي بوده حتما كه مال شاملو را
هفت، هشت دفعه شكستهاند. گفت همان طرفدارهاي خودش شكستهاند تا شلوغش كنند!
اينها البته وقتي سر خاك پدر نازنين يا سهراب يا سياوش ميرويم، خوب امنيت
گورستان را حفظ ميكنند. حالا گيرم گورش شده باشد مثل گور ميرنوروزياش....
«نه پرچمي داشت، نه درختي، گلي، نه دو نفر در انتهاي قلمروي او نشسته بودند
در دو سوي تلي خاك و سراسر دشت روبهرو همهش پرچم و گل بود.» يا حتي گيرم
روزي همخانه تير واحد 302 اكباتان شبيه ارواح قطعه 302 بهشت زهرا شود، ويرانه
تخت گاهش فقط، چند وجب خاك ناصاف بود و حفرهاي كوچك در وسط و يك سنگ شكسته
نشانده بر لبه گودال. اما چه باك وقتي اشياء خانه روشنان گفتند: در ماست كاتب
يا در سايه روشنهاي ميان آن كلام در كاغذي كه بر سر دست داشت. در كاغذهاي
زرد شده روي ميز»
باربد گلشيري افزود: نسخه كتاب «دست تاريك، دست روشن»
من يك داستان كم دارد. با آزاد ـ دوستم ـ همان داستان خانه روشنان را ورق
ورق كرديم و روي سنگي كه نصفش را هم شكستهاند و بردهاند، چسبانديم. به پنج
دقيقهاي، ورقها را هم بردند.
سخنان «باربد گلشيري» با تشويق پرشور
حاضران پايان يافت.
پايان پيام
1389/2/14 - 15:02:05
کد خبر : 121722
اعلام نظر