پنج شنبه، 13 دي 1386 - شماره 1581
   
 
صفحه نخست :: هفته نامه :: ادبيات
گفت وگو با جمال ميرصادقي درباره جوايز ادبي
اين چشمه گل آلود
نيلوفر نياوراني

جمال ميرصادقي حاضر به گفت وگو نبود، گفت اصولاً اعتقادي به آثار ژورناليستي ندارد و ميل چنداني به گفت وگو. مي پرسد اين گفت وگوها فايده اش چيست؟ توضيح مي دهم هرساله جوايز ادبي با هدف ارتقاي جامعه ادبي و وضعيت کتابخواني با دست اندازها و سختي هاي بسيار برگزار مي شود و به سهم خود در انعکاس آثار برتر هر سال نقش زيادي دارند. هر يک از اين جوايز اهدافي براي خود تعريف کرده اند و کم کم به شکل مطلوب خود نزديک مي شوند. بحث ادبيات که گرم مي شود خود استاد پيشقدم مي شود به سخن.



بحث جوايز که پيش مي آيد استاد مثل هميشه از منظر ادبيات شناختي و پژوهشي به موضوع نگاه مي کند. ميرصادقي معتقد است دو نوع تقسيم بندي در ادبيات وجود دارد؛ يکي آثار تفريحي که وجه مشخصه شان سرگرم کنندگي است و اصلاً بعضي به اين آثار ادبيات اطلاق نمي کنند و ادبيات تفسيري يا ادبيات جدي که هدف همه جوايز ادبي معتبر دنيا نيز هست و به صحنه هايي از داستان ها و رمان هايي اشاره مي کند که احتمالاً براي همه ما ماندني است. به ياد بياوريد صحنه هاي درخشان بوف کور را که تا هميشه زاويه هايي تاريک دارد که با ديدگان آمدگاني ديگر روشن خواهد شد. تاکيد ميرصادقي بر اين است که بايد به ادبيات جدي توجه کرد؛ ادبياتي که تنها سرگرم کننده نباشد و شناختي از درون انسان و جامعه به دست دهد. بعد گلايه مي کند از داوراني که به جايزه هاي مختلف سرک مي کشند و سلايق تکراري خود را به آنها تزريق مي کنند. امري که در پي اعتراض هاي شديد اهالي ادبيات سعي در رفع آن شده، اگرچه برطرف نشده. مي گويم؛ «پس شما اين جايزه ها را قبول نداريد، درست است؟»

مي گويد؛ «باندبازي هنوز هست. جماعت هاي مختلف شده اند. تکه تکه شدگي هست، پراکندگي هست. دسته ها کوچک شده اند و منافع شخصي مطرح است تا منافع عام. اين دوران بد ادبيات است. اما در هر حال بودن اين جوايز بهتر از نبودنش است.» از ميرصادقي مي پرسم با اين تفاصيل ما ادبيات جدي نداريم؟ بلافاصله مي گويد؛ «چرا داريم. اغلب آثار نويسندگان نسل اول، بيشتر آثار نويسندگان نسل دوم و تعدادي از نسل سوم که نام بردن از همه آنها در اينجا جايز نيست. مثلاً همين ابوتراب خسروي که جايزه هم برده است به ادبيات جدي مي پردازد. اما به نسبت، کاري مثل «چراغ ها را من خاموش مي کنم» را ادبيات جدي نمي دانم و انتخابش را در جوايز درک نمي کنم؛ بقيه کارها را قبول ندارم. کار ابوتراب خسروي را ادبيات جدي مي دانم که از نظر تکنيک خوب است ولي جهان داستاني اش را نمي پسندم.» مي خواهم بدانم کدام يک از جوايز بيشتر مورد تاييد او هستند؛ «به نظر من در دوره اخير جايزه گلشيري به ادبيات جدي توجه بيشتري شده است.» در مورد نقش جوايز در ادبيات مي پرسم و اينکه اصلاً به نقش جوايز اعتقادي دارد يا خير؟«جايزه ها را قبول دارم. گرچه جايزه ها نويسنده به وجود نمي آورند، فقط در انعکاس و فروش اثر نقش دارند. تنگ چشمي ها بايد از ميان برود. اين آب گل آلود بايد برود تا آب درخشان بجوشد. بايد به جوان ها توجه کرد.»
سال ديگر شايد، اتفاقي ديگر
لادن نيکنام

حالا که جوايز ادبي به آثار برگزيده از نظر هيات داوران اهدا شده است، فرصت مناسبي پيش آمده تا يک بار با خود و مخاطبان آثار و آثار جايزه گرفته روراست باشيم، از خود بپرسيم که هدف از برگزاري هر ساله چنين مراسمي چيست؟ آيا قرار است با دادن جايزه يي به يک کتاب، بر فروش آن تاثيري گذاشته شود؟ آيا نويسنده به اين طريق دلگرم مي شود و حرفه يي تراز قبل به کار نوشتن مشغول مي شود؟ مي خواهيم مخاطبي تعريف کنيم که سال به سال سليقه اش ارتقا پيدا مي کند؟ شخصاً همواره از قضاوت کردن مي هراسم و فکر مي کنم کاري است دشوار. از آن دسته کارهايي است که برازنده عده معدودي است که بايد هم بسيار بدانند و هم بسي بيشتر شجاع باشند. کاري است کارستان. اما نمي توانم هم نسبت به آنچه در پس اين مراسم هر ساله در سوي ديگر اين رويداد رخ مي دهد بي تفاوت باشم. کتاب هاي زيادي کانديدا مي شوند. تعدادي جايزه مي گيرند و تعدادي ديگر فراموش مي شوند. اصلاً فراموشي در ذات جامعه ما نهفته است. مخاطبان هزار نفري که نهايتاً تعدادشان به پنج هزار نفر هم نمي رسد، از روي کتاب و کتابخواني عبور مي کنند. اصلاً نمي دانند تفاوت رويکرد جايزه ها در کجاست. اهميت يکي نسبت به ديگري از کجا ناشي مي شود. قصد سياه نمايي ندارم اما چاره يي نيست، بايد بپذيريم که اوضاع اسفبارتر از اين حرف هاست. تيراژ کتاب ها حقيرانه است. مخاطبان به دنبال ادبيات نيستند. هر کسي کتابي را به بهانه يي، فارغ از دريافت جايزه و تقدير مي خرد و اين کسان تعدادشان زياد نيست. ادبيات جدي راهي سوي مردم باز نمي کند. انگار که مردم از کتاب دلزده اند. نيازي به خواندن ندارند. بوده است يا بوده اند آدم هايي هم که کتاب هاي جايزه گرفته را خريده اند و خوانده اند و سرخورده شده اند. با خود گفته اند، اين بود کتابي که انتظارش را داشتيم. واقعيت اين است که صنعت نشر روز به روز نحيف تر مي شود و بدتر آثاري که هر ساله به چاپ مي رسند، چندان نياز مخاطبان را برآورده نمي کنند. گويي فاصله ايجاد شده ميان مخاطبان و متن ها. و قرار است جايزه هاي ادبي اين فاصله را پر کنند. اما چگونه و چرا اين فاصله پر نمي شود؟ بايد به دنبال حلقه مفقوده يي در اين ميان بگرديم. حلقه يي که نمي شود به راحتي به شخصي يا کتابي يا جرياني ارجاع اش داد. واقعيت پيچيده تر از اين حرف هاست. آيا ما مردم خسته از خواندنيم يا ترجيح مي دهيم دانش خود را از راه هاي ديگري کسب کنيم؟ چرا جايزه هاي متعددي که به يک مجموعه داستان يا رمان داده مي شود دل مخاطبان را به خواندن گرم نمي کند؟ تبليغات اندک است؟ آيا مطبوعات به خوبي به مسائل توجه نمي کنند؟ هر ساله شاهد پوشش مطبوعاتي قابل توجهي در اين فصل هستيم. هر قلم به دستي وظيفه خود مي داند که بر کتاب هاي قابل اعتنا نقدي يا يادداشتي بنويسد. اما نکته دردناک و تلخ اينجاست که مردم همين يادداشت ها را هم نمي خوانند. در کشوري که تا چند سال ديگر جمعيت اش به مرز صد ميليون نزديک مي شود، هزار نسخه کتاب بيشتر شبيه يک شوخي است. يک هيچ، يک پوچ. اما بياييد روراست تر باشيم. تلخ تر اين است که اگر باور کنيم هر ساله ناشران براي هزار نويسنده، ژورناليست، علاقه مند به ادبيات، شاعر يا نقاش و مجسمه ساز دارند کتاب چاپ مي کنند، آن وقت قضيه ابعاد محفلي به خود مي گيرد. يعني يک عده خاص هر سال براي کساني شبيه خود، براي همکاران خود، دارند کتاب مي نويسند و افرادي هم هستند که از دل همين جمع، همين محفل به هم جايزه مي دهند. کمي بيشتر که در اين جريان غور کنيم مي بينيم عده يي هر سال ناراضي مي شوند. مصاحبه مي کنند و به قصد افشاگري حرف هاي عجيب و غريبي مي زنند، بحث بالا مي گيرد، عده يي دلخور مي شوند، بعضي قلم را زمين مي گذارند و بعضي ديگر صداشان گوش فلک را کر مي کند. اين جنجال البته در همان جمع هزار نفري انعکاس پيدا مي کند. بيرون از اين دايره مردم طبق روال عادي پيشين به زندگي خود، بي نيازي به خواندن، ادامه مي دهند. ادبيات در خود تعريف و نهايتاً خلاصه مي شود. از فصل پاييز که دور شويم، در سرماي زمستان دوباره جنجال ها آهسته آهسته مي خوابد تا خزان بعد و حاشيه هاي بعد. چنان هم همه ما درگير اين فضا مي شويم که از ياد مي بريم قرار است کتاب ها چاپ شوند تا خوانده شوند. اين درست است که آثار شاخص در زمان خود ديده و شناخته نمي شوند اما حالا که دو دهه از حيات ادبي جدي نويسندگان بعد از انقلاب دور شده ايم چرا مخاطبان مجموعه داستان خاصي را پس از بيست سال به ياد نمي آورند؟ نه، باز هم قضيه پيچيده تر از اين حرف هاست. يک سر آن در فرهنگ و سنت و عرف مردم ريشه دارد، سر ديگرش نزد نويسندگان است و متن ها، سر ديگري هم در مطبوعاتي نهفته است که کتاب ها و نويسنده ها را پوشش مي دهند. يک سوي ديگر هم جوايز ادبي قرار دارند که بايد به نوع نگرش شان توجه کرد. بايد به تمام ابعاد يا همان سرهاي جريان دوباره انديشيد، اين بار به شکلي تشکيلاتي و جدي. افرادي بايد پيشقدم شوند و اين جريانات را آسيب شناسي کنند و از ياد هم نبرند که نهايتاً مصرف کننده کالاي ادبي، مردم هستند. اين را هم نمي شود گفت که مردم ما کم ذوق و سليقه اند. همين مردم قدر خوانندگان و کارگردانان يا شاعران دوران هاي گذشته و فعلي خود را دانسته و مي دانند. بايد مردم را جدي گرفت. حلقه يا حلقه هاي مفقوده را جست. جوايز ادبي بايد نوع رويکرد خود را بارها و بارها طي سال توضيح دهند. ادبيات فقط در خزان اتفاق نمي افتد. اين جايزه ها بايد بسيار بيشتر و متنوع تر شوند. آن گوشه کنارها هم کتاب هاي شعر شبيه جنازه هاي منتظر در صف تغسيل ايستاده اند. بايد فکري هم به حال آنها کرد. بيشتر از اين حرف ها بايد کوشيد. حرف از روزانه ده ساعت وقت صرف کردن است، حداقل. حرف از حرفه يي شدن است تا شايد، فقط شايد روزي از اين روزها که بيشتر شبيه تاريکي است دور شويم و پشت هر پنجره يک نفر را ببينيم که بيدار مانده تا ديروقت شب تا فقط چند سطري بخواند از کتابي که حتي جايزه يي هم نگرفته است. در اين حال و هواها بوديم که فکر کرديم در ابتداي زمستان با دبيران جوايز ادبي گفت وگويي انجام دهيم تا شايد سال ديگر، اتفاقي ديگر و...
گفت و گو با فرزانه طاهري دبير بنياد گلشيري
حاشيه ها رقت انگيز است
- گمان مي کنيد تمام آثار چاپ شده در ايران را در حوزه ادبيات داستاني پوشش داده ايد و آنگاه از ميان شان دست به انتخاب زده ايد؟

در دو سه دوره اول جايزه داوران ثابتي داشتيم که تمام کتاب هايي را که به بنياد مي رسيد يا بنياد خود تهيه مي کرد و فهرست شان هم اعلام مي شد (مبادا بي دليل مدعي شويم همه آثار را خوانده اند)، مي خواندند. ممکن بود داوران اوليه و نهايي متفاوت باشند ولي دست کم اين کار در مرحله اول انجام مي شد و بعد نامزدها را داوران ديگري مي خواندند. اما به دليل مشکلات فراوان تهيه کتاب ها، شيوه داوري جايزه گلشيري در چند دوره گذشته به اين نحو بوده که فهرست کتاب هاي چاپ سال گذشته را تهيه مي کنيم و براي تعداد زيادي از کساني که به اعتقاد ما آثار داستاني را مي خوانند و دنبال مي کنند و نظرشان بنا به توافق تعدادي قابل قبول صائب است، مي فرستيم. توجه داشته باشيد که اين فهرست نهايي و قطعي نيست. در فرم هاي نظرخواهي از افراد خواسته مي شود که هرگونه اشتباه يا کاستي اين فهرست را به ما منتقل کنند و اگر کتابي خوانده اند و در فهرست نيست نامش را اضافه کنند و امتياز دهند. توجه داشته باشيد اين افراد که نامشان سرانجام در سايت بنياد و بروشور مراسم جايزه اعلام مي شود کساني اند که در وهله اول اين همکاري را پذيرفته اند و بعد هم فرم هاي پر کرده را برگردانده اند. اعلام نام اين افراد از ابتدا در سايت اين امکان را فراهم مي کند که نويسندگان يا ناشراني که گمان مي کنند ممکن است کارشان ديده نشده باشد، آثارشان را به اين افراد برسانند و از نظر بنياد هم اين اقدام آنان کمک به داوري جامع تر تلقي مي شود.

- چه اندازه تبليغات و پوشش مطبوعاتي ممکن است بر ذهنيت داوران تاثير بگذارد؟

تبليغات فقط در اين حد در ذهن صاحب نظران مرحله اول ممکن است تاثير بگذارد که به خواندن کتابي ترغيب شوند. قطعاً اين يکي از وظايف مطبوعات است که توجه را به آثار درخور جلب کنند، اما اينکه مثلاً نقد منفي يا مثبتي سبب شود داوري رايش را متاثر از آن نقد صادر کند به طور غيرمستقيم اهانت به داوران است.

- چگونه و از چه طريقي اعمال سليقه هاي شخصي را در کار داوران کنترل مي کنيد؟ آيا داوران هنگام داوري با هم در ارتباطند و به شکلي از ديدگاه هاي خود مطلع و بر نظريات يکديگر تاثير مي گذارند؟

ما هيچ کس را به هيچ طريقي کنترل نمي کنيم. داوران ما کاملاً آزادند و در فرآيند داوري در خلوت خود درباره آثار به نتيجه مي رسند و از اين دوره بنا به تغيير آيين نامه حتي نام يکديگر را نمي دانند و در جلسه نهايي است که رايشان را ابتدا کتباً به نماينده هيات مديره مي دهند و آرايشان در مقابل همه داوران حاضر در جلسه در جدولي وارد مي شود. آنان که حضور ندارند قبلاً با اي ميل يا فکس رايشان را فرستاده اند. ما حتي نمي خواهيم شفاهاً رايي اعلام شود، مبادا در راي ديگري تغيير ايجاد کند. بعد اگر نتيجه قطعي نبود، با هم بحث خواهند کرد. داوراني که حضور ندارند، طبق هماهنگي قبلي در خانه هستند و اگر بحثي با آنها لازم بود، از طريق تلفن در همان جلسه چه با خارج از کشور و چه در شهرستان با آنها تماس مي گيريم و بعد بنا به جزئياتي که در آيين نامه آمده، نتيجه گيري خواهد شد. و سعي مي کنيم داوراني را انتخاب کنيم که سلايق متفاوتي هم اگر دارند، به صرف اين سليقه شخصي امتيازها يا نقاط ضعف آثار را ناديده نمي گيرند. قطعاً ممکن است داوري فقط و فقط يک نوع نوشتن را فضيلت بداند و کاري نداشته باشد که نويسنده يک اثر به قراري که با خواننده خود گذاشته يعني نوشتن نوع ديگري از داستان با موفقيت عمل کرده است يا نه و نتواند اين توفيق را ببيند چون در ابتدا تصميمش را گرفته. البته اگر هم با چنين مواردي روبه رو شده باشيم، چون در همه موارد سعي مي کنيم با آزمايش و خطا پيش برويم، ديگر طالب همکاري با آنان نشده ايم. بحثم اصلاً بر سر ارزش هاي شخصي اين افراد که ممکن است خود اهل قلم باشند، نيست. بحث بر سر آن نوع داوري است که مطلوب بنياد است.

- پيدا کردن اسپانسر براي جايزه گلشيري به چه شيوه يي انجام مي گيرد؟ اصولاً هر سال به دنبال چنين جرياني هستيد؟

ما اسپانسر به آن معنا نداريم. دليلش را ديگر بايد خوب بدانيد. مواردي تا پاي قرار و مدار عملي هم رفته ايم اما نمي دانم چرا - شايد توجيه که شده اند- از خير يا شرش گذشته اند. ما با کمک هاي دوستان مان هر سال مبلغ جايزه را تامين مي کنيم. گاه تا چند روز به مراسم اين مبلغ را تامين مي کنيم.

- جايزه گلشيري را بايد نماد ادامه سبک داستان نويسي شخص گلشيري در آثار برنده شده بدانيم؟

خير. اين جايزه نام او را بر خود دارد چون به داستان اهميت مي داد و نه فقط به داستان به سبک خودش که البته همواره تاکيد کرده ام که سبک واحدي هم نداشت و شما مي توانيد در آثارش انواع سبک ها را بيابيد. بگذريم که وجوه مشترکي در داستان هايش مي توان يافت که يکي پاسخ به زمانه دادن بوده و ديگري اهميت به زبان و کلمه آن و شکل دادن و... که هر داستان خوبي بايد چنين باشد. پس چون او که سال ها گوش به داستان هاي ديگران مي سپرد که هر يک به سبکي بود و رنگ و بويي متفاوت داشت و سعي نمي کرد با توصيه هايي داستان را به شکلي درآورد که انگار قرار است داستان او باشد، ما هم سعي مي کنيم به آثاري جايزه تعلق گيرد که داستان خوب باشد و خوب مطلق هم که نداريم، خوب به نسبت آثاري که همان سال درآمده اند.

- چرا در سال هاي اخير اعتماد مردم به اندازه کافي در جهت تهيه کتاب هاي جايزه گرفته جلب نشده است؟ ريشه اين بي تفاوتي را در کجا مي دانيد؟

درباره بي تفاوتي چون موافق نيستم نمي توانم طبعاً دليلي بياورم. بسياري را مي شناسم که هر سال حتماً نامزدها و برنده هاي جايزه ما را مي خرند و مي خوانند، حتي اگر تمام سال کتابي نخرند. من اين تاثير را در تيراژ کتاب هاي نامزد و برنده ديده ام. نمي گويم معجزه يي رخ مي دهد اما قطعاً تاثير داشته و اين بي اعتمادي شايد اتفاقاً فقط در بخش ناچيزي از قشر دست اندرکار داستان و داستان نويسي باشد که دلايلي ديگر دارد. البته اين تاثير طبعاً در آثار برنده يکسان نيست چون بعضي آثار دشوارخوانند و خوانندگان شان طبعاً محدودترند.

- چرا همواره حاشيه هاي زيادي حول و حوش جايزه هاي ادبي هر ساله ايجاد مي شود؟ گمان نمي کنيد اين يک اتفاق ايراني آن هم از نوع مخرب اش هست که کم کم براي افراد به وجود آورنده اش کارکرد تبليغاتي پيدا کرده و از اين طريق مي خواهند به شهرت دست پيدا کنند؟

نمي توانم به جاي ديگران فکر کنم و برايشان انگيزه بتراشم. برخي انگيزه ها را هم که مي دانم، نمي توانم بگويم از بس که رقت انگيز است. اما اينها را در مورد «حاشيه ها» به قول شما مي گويم که بار منفي دارد. نقد که هميشه قابل احترام است و اختلاف سليقه هم امري طبيعي. چون و چرا در صلاحيت داوران و انتخاب هايشان حق همه است. هر چيزي بيرون از اين دايره دقيقاً همان حاشيه است که گفتم چه شأني دارد. اما از آنها که بنياد آنها را دوستان خود مي داند مي خواهيم کاستي هايي چون دعوت نکردن شخصي به مراسم را فقط و فقط ناشي از تنگناهايي بدانند که هر ساله براي برگزاري مراسم پيش روي بنياد است که خود اين دوستان مي دانند چقدر امکاناتش محدود است. لطفاً با ما همدلي کنند.
گفت وگو با فتح الله بي نياز دبير جايزه مهرگان ادب
ساختار فرهنگي يا قواي قهريه
- در بخش داوري و تشکيلات جايزه مهرگان چه تغيير ماهيتي و در چه سالي و به چه دليلي رخ داد؟

رويه داوري امسال نسبت به سال هاي پيش تغييري نکرد. داورها کتاب ها را طبق برنامه مي خواندند و در جلسات دو هفته يک بار نظرات خود را بيان مي کردند. از لحاظ تشکيلاتي نيز امسال چيزي در جايزه مهرگان ادب تغيير نکرد. البته امسال نيز مانند سال پيش اين جايزه مستقل از موسسه پکا کار خود را پيش برد. اصولاً وجود اسپانسرهاي مختلف موجب شد که اين جايزه نياز چنداني به اين يا آن موسسه نداشته باشد هرچند نمي توان منکر همراهي هاي ذي قيمت پکا و مديران محترم طي دوره هاي اول تا ششم شد. تغيير ديگر باز به سال 1384 مربوط مي شود. در آن سال تصميم گرفته شد با توجه به تعداد کتاب هاي منتشر شده بررسي کتاب ها به عهده سه داور گذاشته شود. توجه داشته باشيد که بعضي از جوايز فرانسه و امريکا و انگليس که بيش از صد کتاب را مورد ارزيابي قرار مي دهند، فقط سه داور داشته و دارند.

- هيات داوران در جايزه مهرگان چند نفر هستند؟ آيا مي توانند ادعا کنند که به تمام آثار چاپ شده ايراني در حوزه ادبيات داستاني در سال گذشته دسترسي داشته و همه را خوانده اند؟

هيات داوران مهرگان ادب سه نفر هستند. خانم شهلا زرلکي، آقاي عليرضا سيف الديني و خود من به عنوان دبير. سرکار خانم دکتر پروين سلاجقه نيز مشاور هيات داوران است و ما در امور مختلف از نظريات و آراي صائب ايشان استفاده مي کنيم. در مورد مطالعه کليه آثار چاپ شده از سوي داوران، بايد بگويم که دبيرخانه مهرگان از اين حيث سعي مي کند جانب انصاف را نگه دارد و حتي کتاب هاي مهجور منتشره در شهرستان ها را با هزينه زياد تهيه و به نظر داوران برساند. کساني که در دبيرخانه کار کرده و مي کنند، مي دانند که گاهي اين هزينه چهار تا پنج برابر قيمت پشت جلد کتاب است فقط به اين دليل که مبادا حق کسي پايمال شود. براي ما فرق نمي کند که نويسنده مسلمان است يا مسيحي يا... مهم متن است نه عقايد و ايدئولوژي صاحب متن. در مورد دسترسي به تمام متن ها بايد گفت که به هر صورت کتاب ها را مي توان پيدا کرد؛ مگر اينکه مثل اثري باشد که در پايان ماه هشتم سال 1386 چاپ شد و چاپ آن در شناسنامه اش سال 1385 قيد شده بود؛ آن هم پس از برگزاري اهداي جوايز مهرگان.

- چرا جايزه مهرگان در حوزه يي مانند محيط زيست فعال است ولي بخش مربوط به شعر ندارد؟ جاي خالي آن را به طريقي احساس نمي کنيد؟

حوزه علم و محيط زيست اسپانسر داشته است و اين فرد مي خواست جايزه در همين عرصه اهدا شود. مهرگان ابتدا در حوزه داستان کوتاه هم جايزه نداشت، اما با اصرار و ابرام اهل قلم، خصوصاً جوان ها، اين جايزه به کمک يک بانوي ديگر فرهنگ دوست در برنامه گنجانده شد. تا جايي که من اطلاع دارم، قرار بود در حوزه شعر، ترجمه، نقد، طرح روي جلد، فيزيک، شيمي، رياضي و رشته هاي ديگر هم جوايزي در نظر گرفته شود اما مشکلات فراوان مانع شدند که اين اهداف عملي شوند. در جامعه ما انجام کارهاي اجتماعي بسيار دشوار است و کار فرهنگي از همه دشوارتر. آيا مي دانيد براي همين سه، چهار جايزه مهرگان هيات اجرايي و در راس آنها آقاي زرگر چه مشقتي را تحمل مي کنند؟ البته براي جوايز مهرگان اسپانسرهايي پيدا مي شوند که حاضرند هر سال چند ده ميليون تومان اهدا کنند، اما اولاً مهرگان به هر اسپانسري پاسخ مثبت نمي دهد، ثانياً مشکل فقط پول نيست. مشکل اين است که نمي خواهند بپذيرند جوايزي مثل مهرگان، گلشيري و منتقدان مطبوعات (داستان و شعر) جزيي از پيکره و ساختار فرهنگي اين کشورند نه بخشي از قواي قهريه. شايد دست اندرکاران اين جايزه ها سياست هاي اجتماعي و اقتصادي را درست نپندارند، اما منتقد فرهنگي اند ، نه خصم . تا زماني که به جوايز با چشم کنوني نگاه مي شود، تمام اهل قلم هم نمي توانند آنها را از حيث کمي و کيفي ارتقا دهند.

- داوري در چند مرحله و به چه شکل صورت مي گيرد؟ آيا احتمال تاثيرپذيري داوران از کار يکديگر وجود دارد؟

ابتدا با نظر اجمالي داوران آثار عامه پسند و عام کنار گذاشته مي شوند. سپس، کتاب هاي باقي مانده در تعداد چهار تا شش اثر براي هر دو هفته مطالعه و پس از بحث در جلسه، تصميم گرفته مي شود اين يا آن اثر بماند يا کنار گذاشته شود. در نهايت ممکن است براي مثال از شصت اثر هفده اثر باقي بماند. سپس روي اين هفده اثر بحث مي شود. براي نمونه هشت اثر باقي مي ماند و.... در تمام اين مراحل مشاور هيات داوري همچون اعضا نقش دارد و چه بسا روي تصميم ما اثر مهم و تعيين کننده بگذارد.

- از نظر شما آثار ادبي در سال هاي اخير از نظر کيفي افت نکرده اند؟ آيا اين يکي از دلايل کم اقبالي آثار جايزه گرفته در ميان مردم نبوده است؟

اينکه آثار ادبي افت کرده اند يا اعتلا يافته اند، بحثي مستقل از جوايز ادبي است. از ذکر اين مثال شرمنده ام، اما در هيچ جاي دنيا افت کيفيت ماشين رختشويي و مداد و پتو را به جوايز دريافتي يا دريافت نشده از وزرات صنايع نسبت نمي دهند که حالا ما افت غاحتماليف داستان را به چند جايزه بي سقف و پناه و عملاً آواره نسبت بدهيم. اين موضوع بحث جامعي است و جاي آن در مصاحبه و مقاله ديگري است. دلايل تئوريک آن را بسياري از صاحب نظران مي دانند و من فکر مي کنم شما پرونده ديگري براي آن بگشاييد. با کمال ميل من هم شرکت مي کنم. در ضمن چه کسي گفته جوايز ادبي در ميان مردم اقبال نداشته است. اگر منظورتان مردمي است که سريال هاي تلويزيوني مبتذل نگاه مي کنند و شيفته مدونا هستند، حرف تان درست است. اما اگر منظورتان طيف نحيف کتابخوان است، استقبال آنها بد نبوده است. رمان «و ديگران» نوشته خانم ميرقديري برنده سال 1385 مهرگان به چاپ چهارم رسيده است. بي شک خوانندگان آن، قشر کتابخوان بوده اند نه کساني که به دليل تبليغات جهت دار از ادبيات جدي دور نگه داشته شده اند.البته اقبال از کتاب هاي مطرح در جامعه ما در حد کشورهاي اروپايي و امريکاي لاتين نيست و نبايد هم باشد. چون يادتان باشد که آنجا صدها موسسه و نهاد غيردولتي - چه بسا بيش از هزار - و مهم تر از همه، خود دولت حامي بي چون و چراي ادبيات جدي اند.

- چرا حاشيه هاي فراواني حول و حوش جوايز ادبي هر ساله به وجود مي آيد؟

در يک جامعه سنتي، هميشه حاشيه بر متن سيطره دارد. هر کس تيم فوتبال مورد علاقه اش موفق نمي شود، راحت تر است که حاشيه بافي کند تا علت يابي. کسي که کتابش در جوايز ادبي جايگاهي کسب نمي کند، چاره يي جز حاشيه سازي ندارد. من باطناً به او حق مي دهم. او به عنوان يک انسان حق دارد در قبال هر پديده يي واکنش نشان دهد؛ از جمله عدم موفقيتش در جوايز ادبي. در کشورهاي ديگر هم با نسبت کمتري اين اتفاق مي افتد. به نظر من نبايد زياد به اين امر دامن زد. روي نويسندگان ما فشار زيادي وارد مي شود؛ از ارتزاق نان روزمره گرفته تا چاپ کتاب شان. بنابراين چنين واکنش هايي، آن هم با توجه به وضعيت سنتي بودن جامعه، امري نسبتاً عادي است.

- به نظر شما اعتبار يک جايزه ادبي تابع چه عواملي است؟

اعتبار يک جايزه به دانش، بي طرفي و انصاف و سيستم داوري آن جايزه بستگي دارد و بس. احدي نبايد در اين داوري دخالت کند و تنها احکام حاکم بر قضاوت، ميزان توانايي علمي داوران باشد و شرافتمندي آنها.

- آرا، سليقه هاي شخصي و مانورهاي مطبوعاتي تا چه اندازه بر ذهن داوران مهرگان ممکن است تاثير بگذارد؟

در مورد تاثير نقدهايي که در روزنامه ها و ماهنامه ها و سايت ها درباره رمان ها و مجموعه داستان ها نوشته اند، بايد بگويم شماري از آنها از نقد علمي فاصله داشتند و دارند؛ يا اثر را مي ستودند و مي ستايند يا تخريب مي کردند و مي کنند. عده يي هم بودند و هستند که نقدهاي مدرن و منصفانه نوشتند، اما داوران مهرگان ادب کار خود را مي کنند. براي مثال در سال 1383 روي رمان «نام ها و سايه ها» هيچ نقدي نوشته نشده بود، اما اين رمان از نظر هيات داوران مهرگان ادب بهترين رمان سال 1382 شناخته شد. با اين وجود نقدي از سوي خود من روي اين رمان در کتاب ماه ادبيات و فلسفه نوشته شد تا نشان داده شود که داوران مهرگان ادب نقاط ضعف اثر برگزيده خود را مي شناسند. يا روي کارهايي مثل «آبي تر از گناه» نوشته محمد حسيني و «ماهي ها در شب مي خوابند» اثر سودابه اشرفي که حالا به چاپ چهارم رسيده اند، پيش از مراسم مهرگان، نقدهايي نوشته نشد، مگر يک مرور کتاب از يک جوان ژورناليست و نقدهايي از خود من. ولي همين رمان ها برگزيده شدند. رمان «کيمياخاتون» نوشته سعيده قدس نيز مورد عنايت منتقدان نبود، ولي جزء کارهاي برگزيده مهرگان شد و خود من سه نقد بر آن نوشتم و حالا به چاپ دهم رسيده و به زبان هاي انگليسي و ترکي استانبولي ترجمه شده است. در صورتي که رمان هايي که روي آنها زياد تبليغ شده بود، در مهرگان ادب حتي جزء بيست اثر نهايي نشدند چه رسد به اينکه در فهرست برگزيده پنج کتاب قرار گيرند. البته آن آثار ستايش شده معمولاً در جشنواره هاي گلشيري و منتقدان مطبوعات نيز جايگاهي کسب نکرده بودند. اين نکته به دلايل زيادي امر مثبتي در امر داوري است.
يادداشت
نبض زمانه
در سال هاي اخير که درگير و دار اهداي جوايز ادبي هر کسي به طريقي به اين جريان نزديک مي شود، کسي جايزه يي را بنا مي نهد و ديگري مورد تقدير قرار مي گيرد و نهايتاً عده يي هم اين حرکت ها را پوشش مي دهند، کسي به فکر از ميان رفتن جايزه هاي شعر نيست. البته قصه از آن جا شروع شد که در ابتدا شعر در بحران فرو رفت. حالا عده يي هم هستند که مي گويند بحراني در جريان شعر امروز وجود ندارد. حال و احوال شعر در روزگار گذشته در سرزمين ما هميشه چنين بوده است و سرانجام شعر توانسته راه سالم خود را از سنگلاخ عوامل پيچيده و مختلف طي کرده و به ميان مردم راه پيدا کند. اما فکر مي کنم حتي اگر تمام تاريخ تحولات شعر ايران هم سرنوشتي چنين را شهادت دهد، از وجه بحراني آن نمي کاهد. حالا زماني هم بوده که شعر توانسته به هر دليلي در ميان مردم به سرعت پخش شود. استثنايي مانند دهه چهل. اتفاقات قضا و قدري در کنار هم در زمان و مکاني درست با اشخاصي حرفه يي درهم آميختند تا حماسه يي ساخته شود به نام شعر دهه چهل اما باقي اوقات همواره راه بسيار پرپيچ و خم بوده. حتي زماني را هم داشته ايم که به گواه تاريخ ادبيات مان پيش از مشروطه شعر تقريباً تکرار تجربه هاي گذشته بوده و هيچ اتفاقي را طي چند دهه تجربه نمي کند. اما روزگار ما هم در نوع خود بي نظير است. تيراژ کتاب هاي شعر پايين تر از کتاب هاي داستان اند. ناشران معتبر اصلاً دفتر شعر چاپ نمي کنند يا اگر هم دست به اين کار بزنند سعي دارند سراغ شاعراني بروند که اسم و رسمي دارند و چاپ دفترشان شکست تجاري کمتري را تحميل مي کند. مردم هم که چنان درگير روزمرگي و دغدغه هاي معيشتي هستند که اصلاً رغبتي به انجام فعل «خواندن» ندارند. در اين ميان اما هر ساله شاهد چاپ دفترهاي شعري هستيم که دست به دست گاه مي گردد و کسي به شکلي تصادفي به دستش مي رسد و گاه در آن درنگي کرده و کمي بعد از روي کتاب و حرکت انجام گرفته همه مي گذرند. فراموش مي شود. فراموش مي کنيم و البته يکي دو ناشر هم در اين حوزه فعال هستند اما اين حضور، جريان هاي شعري را در تمام نقاط ايران پوشش نمي دهد. شاعران شهرستاني شب هاي شعر برگزار مي کنند. ميان شان بحث کلامي و نظري درمي گيرد، اما کسي از متن اين جلسات، خبري تهيه نمي کند. اصلاً چرا راه دور برويم. همين جلسات خانه شاعران، و همين شب هاي شعر تهران هم جلسات شان بازتابي در مطبوعات ندارد. شعر ظاهراً بايد کارکرد شخصي و خصوصي پيدا کند. حتي جايي از نويسنده يي که شعرهاي خوبي سروده بود پرسيدم چرا کتابي چاپ نمي کني؟ در جواب گفت آخر چهره موجهي که در اين سال ها پيدا کرده ام را خراب مي کند. کنجکاو شدم. منظورش را نمي فهميدم و بعد سربسته از تصور عامه و خواص از شاعران گفت. و اينکه شاعران چنان مساله دار شده اند، در اين سال ها که گويي فقط من از آن بي خبر بودم. او واضح سخن مي گفت و من به سختي در مي يافتم. بعدها چيزي شبيه همين نظريه را از دهان خيلي هاي ديگر هم شنيدم. شايد به همين دلايل است که نه مطبوعات صفحه شعر دارند نه مجله ها. البته هستند نشريات تخصصي شعر که به شکل حجيم و وزين منتشر مي شوند و شايد خود اين نوع ارائه سدي شده باشد براي رفتن شعر به ميان مردم. شايد هم اصلاً جاي شعر در اين روزگار در همين نوع نشريه هاست. به هر حال جوايز ادبي در اين سال ها بيشتر به معناي پرداختن به ادبيات داستاني بوده است. چرا که شعر نه در مطبوعات، نه نزد ناشران و نه ميان مردم جايي ندارد. مردم اگر هم اهليتي در فعل «خواندن» يافته اند، بيشتر به آسان خواني و پخته خواري تمايل دارند. پس در اين ميان است که مي بينيم جوايز شعر يکي يکي محو مي شوند. هر يک زماني در افقي کوتاه درخشيدند و بعد حوادث و حواشي چندان زياد شد که داوران و اهالي شعر عطاي آن را به لقايش بخشيدند و چنين بدنه اصلي جريان شعر دهه هاي اخير روز به روز نحيف تر شد. البته کلاه مان را هم که قاضي کنيم، مي بينيم در اثر همين رويکردها بوده که امروز شعرمان با وجود کميت بالا، کيفيت اش افت کرده است يا تجربه هاي نافرجام، فرم گرايي صرف و زبان بازي هاي رايج که در ادبيات داستاني هم رگه هايي از آن ديده مي شود به شکل جدي تر در کار شاعران جوان رخنه کرد و همين باعث شد امروز چنين است که هست. در اين مقال فقط قصد طرح قضيه يي را دارم که جاي آن خالي است و مملکت حافظ و سعدي و فردوسي در آن همه بي توجه به تاريخ پشت سر، بدون شعر به راحتي به زندگي خود ادامه مي دهند. در اين روزگار نه کسي پيشقدم مي شود که جايزه را در حوزه شعر بنا نهد و نه کسي شايسته جايزه گرفتن است. اوضاع امن و امان است. عده يي براي دل خود شعر مي گويند، براي کساني شبيه خود مي خوانند، گاهي کتابي چاپ مي کنند و افرادي از همين گروه در بهترين حالت براي آن مطلبي مي نويسند. کسي جاي خالي جرياني را حس نمي کند. نبض روزگار ما چنين مي تپد.
گفت وگو با مدياکاشيگر دبير جايزه روزي روزگاري
اين جايزه «بوي باروت» نمي دهد
نيلوفر نياوراني


دوره جوايز ادبي امسال با برگزاري جايزه بنياد گلشيري به پايان رسيد. جايزه روزي روزگاري از نظر اسپانسرها، زمان برگزاري و ترکيب هيات داوران تفاوت هايي با ديگر جوايز ادبي دارد که در گفت وگوي کوتاه زير بررسي شده است. زمان برگزاري اين مسابقه که قبل از برپايي نمايشگاه کتاب هر سال است يکي از تفاوت هاي عمده اين جايزه با جوايز ديگر و هدف از آن نيز نزديک بودن به نمايشگاه کتاب و تاثير در فروش و انعکاس بيشتر آثار برگزيده است. مديا کاشيگر حرف هاي شنيدني در مورد اين جايزه دارد که مي خوانيد.


-براي اولين سوال مي خواهم بپرسم تفاوت جايزه روزي روزگاري با جوايز ديگر در چيست؟ آنچه در ظاهر ديده مي شود اين است که اين جايزه جنبه مادي ندارد، از نظر زمان برگزاري با جوايز ديگر تفاوت هايي دارد و... هدف شما از برگزاري اين جايزه چيست؟

جايزه روزي روزگاري جايزه يي است در خدمت ارتقاي کتابخواني در ايران- آن هم کتاب داستان، اعم از داستان کوتاه و رمان، چه ايراني و چه غيرايراني.به همين منظور و براي آن که جايزه بتواند هم تاثيرگذارتر باشد و هم خودش ارزيابي درست تري از صحت انطباق انتخاب ها و هدف هايش داشته باشد، تلاش مي شود جايزه پيش از نمايشگاه کتاب يا هم زمان با آن برگزار شود. همچنان که به درستي متذکر شديد جايزه ضمناً هيچ جنبه مادي ندارد و چه بسا براي عده يي جاي تعجب باشد که چرا بعد از دبيري دو دوره گران ترين و پرهزينه ترين جايزه ادبي ايران جايزه يي را که خودم بنيان گذاشتم ضمن آن که همچنان پرهزينه ترين جايزه ادبي ايران است، هيچ جايزه مادي و نقدي به برندگانش نمي دهد. واقعيت اين که در جايزه يلدا وارث بودم و به ناچار سنت جايزه را حفظ مي کردم و در جايزه روزي روزگاري بنيانگذارم و دست و بالم براي تحقق هدف هايم بازتر است. هدفم نيز همين هدف اعلام شده جايزه است، يعني ارتقاي کتابخواني. اگر جايزه در هدفش موفق باشد، جايزه مادي را با افزودن بر تعداد خواننده هاي نويسندگان برنده جايزه به آنها مي دهد. اگر هم در هدفش شکست خورده باشد يعني واقعيت نشان دهد کتاب هاي برگزيده توان بالقوه جذب مخاطب عام را ندارند که به دو معناست يا اين که تشخيص ما از بالقوه غلط بوده يا آن که بالقوه به هر دليل توان بالفعل شدن را ندارد چون در هر حال شکست خورده ايم. دليلي ندارد خودمان و نويسندگان برترمان را با يک جايزه مادي فريب بدهيم. ضمن آن که وفق اساسنامه جايزه روزي روزگاري، هيچ يک از اسپانسرهاي جايزه از دادن جايزه مادي به برندگان جايزه منع نشده اند؛ طبعاً علاوه بر بودجه جايزه. اما اين جايزه مادي، جايزه اسپانسر يا اسپانسرهاي جايزه خواهد بود نه خود جايزه. و در همين جاست که شايد مي رسيم به يک تفاوت ديگر جايزه روزي روزگاري با ساير جايزه ها. روزي روزگاري مي خواهد هم بر تعداد کتابخوان ها و مشخصاً خوانندگان ادبيات داستاني بيفزايد و هم به ارتقاي کيفيت آثاري که خوانده مي شود کمک کند. بنابراين نه به کتاب هاي صرفاً نخبه گرا توجه دارد و نه به کتاب هاي صرفاً عامه پسند و بازاري. مصر است در مرز مياني حرکت کند. براي همين هم، در داوري، شيوه راي گيري دموکراتيک را بر اقناع ترجيح مي دهد و جايزه مادي هم نمي دهد چون مدعي ارتقاي ادبياتي است که خودش اگر به درستي معرفي شود، در خدمت ارتقاي کمي و کيفي کتابخواني است و بنابراين به حمايت مادي خوانندگان نياز ندارد.

-آقاي کاشيگر چرا حول و حوش جوايز ادبي هميشه حاشيه هايي درست مي شود. هميشه عده يي هستند که به ترکيب داوران اعتراض دارند، به انتخاب ها اعتقادي ندارند و فکر مي کنند جريان هاي مختلف در نهايت کتابي را انتخاب مي کنند که نماينده همان طيف ادبي باشد. با اينکه به نظر مي رسد تلاش هايي صورت گرفته تا اين ابهام ها زدوده شود ولي همچنان اين مسائل وجود دارد. نظر شما چيست؟

اين که شما جايزه يي برگزار کنيد و همه از نتيجه راضي باشند امکان ندارد، نه در ايران و نه در جهان. مگر ژان پل سارتر نبود که جايزه نوبل را نگرفت چون «بوي باروت» مي داد؟ همچنان که بارها گفته ام هر جايزه يک سليقه خاص و يک هدف خاص را نمايندگي مي کند و هم ترکيب داورانش را بر اساس اين هدف و سليقه مشخص مي کند و هم ساير ارکانش را. جايزه روزي روزگاري خود را جايزه بخش خصوصي يا به بيان ديگر جامعه مدني يا باز به عبارت ديگر طبقه متوسط شهري مي داند و بر اساس درکي که از طبقه متوسط شهري ايران و آمال اين طبقه دارد اصولي را براي خودش مشخص کرده و سعي مي کند بر اساس اين اصول حرکت کند.

اهم اين اصول عبارتند از؛

1- نفي نگاه جنسيتي چون بر اين باور است که همچنان که رشد منزلت و مقام زنان در بخش خصوصي ايران گواه آن است- به افزايش روزافزون تعداد دانشجويان و دانشگاهيان و پزشکان و معماران و مهندسان و وکيلان و مشاوران و بازرگانان و صنعتگران و... زن نگاه کنيد - طبقه متوسط شهري ايران هر روز گرايش بيشتري به نفي سلطه نگاه جنسيتي در مراودات اجتماعي دارد. اگر اين نگاه را نداشت که مثل طالبان جلوي سوادآموزي دخترانش را مي گرفت. بنابراين يک اصل تغييرناپذير را در اساسنامه خود گذاشته که تعداد داوران زن و مردش بايد همواره مساوي باشد. جامعه مدني ايران به شدت دغدغه تربيت و آموزش فرزندان خود را دارد، به روي جهان بيرون باز است و به رغم ميهن دوستي بسيار بالا- حساسيتش نسبت به نام خليج فارس را بنگريد- تنها برچسبي که به آن نمي چسبد يک ناسيوناليسم ضدبيگانه از انواعي است که براي نمونه در بخش مهمي از جهان عرب مي بينيم. نمودهاي بيروني اين وضعيت، تجديد چاپ مکرر مثلاً ميشل فوکو است که کل شمارگانش در امپراتوري زباني عرب حتي به 500 نسخه نمي رسد. نمود ديگرش بحث هاي فکري نظري است که نه با فاصله يي ده يا پانزده ساله که تقريباً هم طراز و هم زمان با غرب پيش مي برد. نمود ديگر بيروني اش ارتباط با جهان بيرون است که هرگز قطع نشده است. از همين رو نيز جايزه روزي روزگاري به عنوان جايزه طبقه متوسط شهري نمي تواند در اهداف خود جدا از اهداف اين جامعه باشد؛ کار ناب را ارج مي گذارد اما کار نخبه گرا را- که در ايران بيشتر شبه نخبه گراست تا نخبه گرا؛ آن هم نخبه گراي ناتوان از برقراري ارتباط- را ارج چنداني نمي گذارد و مانند طبقه متوسط در مرز است؛ نه آنقدر ثروتمند است که دغدغه فردا را نداشته باشد و نه آن قدر نوميد از فردا که از هرگونه تلاشي براي بهبود شرايط زيست چشم بپوشد- چه شرايط زيست خودش و چه شرايط زيست عمومي.بنابراين بديهي است آنان که با طبقه متوسط و جامعه مدني مخالف اند- چه از چپ و چه از راست- از سليقه و هدف جايزه روزي روزگاري خوش شان نيايد. و باز هم بديهي است آنان که با طبقه متوسط و جامعه مدني مخالف نيستند، اما تعريف ديگري از آمال اين طبقه و جامعه دارند، جايزه و جايزه هاي ديگري بنيان بگذارند. اما نکته يي که شايد اشاره به آن بد نباشد - دست کم از يک منظر صرفاً معرفت شناختي- اين که مخالفت مخالفان چپ و راست جامعه مدني با جايزه هايي مثل روزي روزگاري نه هيچ تاثيري در استمرار اين جايزه ها دارد و نه مي تواند سبب کمترين تغييري در ترکيب داوري و رويه اين جايزه ها شود. تاثيرگذار فقط حرف و نقد طرفداران جامعه مدني است در همه تنوع و تکثر سليقه هايشان چون تنها ملاک براي ارزيابي ميزان موفقيت يک جايزه و هر حرکت اجتماعي ديگر، درجه تحقق هدف هاي آن است و نه تعداد اعتراض هاي کساني که از پيشاپيش معلوم است با آن مخالف اند- مگر آن که اين مخالفان قدرت سياسي را قبضه کنند و جايزه و حرکت اجتماعي را تعطيل. بنابراين هيچ جاي تعجب نيست اگر عده يي که جايزه روزي روزگاري را قبول ندارند، کتاب هايي را هم دوست نداشته باشند که برنده اين جايزه مي شوند. جايزه هم اصراري ندارد مخالفانش را قانع کند که به هر حال هرگز قانع نخواهند شد. هدف جايزه قانع کردن کساني است که قبولش دارند و وقتي کتاب يا کتاب هايي که برنده جايزه روزي روزگاري مي شوند مورد استقبال خوانندگان قرار مي گيرند، جايزه به هدف خود رسيده است. اين هم نگفته نماند که- دست کم در تصور من- جامعه مدني ايران آن قدر پيشرفته است که نخواهد حرکت معترضانش را تعطيل کند ضمن آن که هيچ دليلي هم براي حمايت از حرکت هايي ندارد که اولين سوداي شان تعطيل جامعه مدني و تلاش براي ساختن دموکراسي است.

-آقاي کاشيگر مي توانيد مقايسه يي داشته باشيد ميان جوايز ادبي که در ايران برگزار مي شود با جوايز شاخص ادبي در عرصه بين المللي؟ چه کار بايد کرد که خود جوايز ساختار محکم تري پيدا کنند و بتوانند خود را به نوعي تثبيت کنند تا بشود نتيجه بهتري از ايجاد چنين ساختارهايي گرفت؟

بخشي از کار بر عهده جايزه هاست و بخش ديگر تابع عواملي است خارج از حيطه اقتدار تاثيرگذاري جايزه ها. آنچه در حيطه اقتدار خود جايزه هاست، استمرار براي کسب تجربه و هويت مشخص است به رغم تمام فشارها. اما اين کافي نيست و بايد شرايط سياسي هم به شکلي متحول شود که هم نشر ما بتواند صنعتي باشد و هم بخش خصوصي ما بتواند واقعاً «خصوصي» باشد. هنوز که هنوز است، بزرگ ترين سفارش دهنده و مشتري در ايران دولت است.

-عمر جوايز ادبي را با توجه به مشکلاتي که دارند اعم از پيدا کردن اسپانسر، مکان برگزاري، ترکيب هيات داوران و در نهايت عدم يکپارچگي جامعه ادبي و اختلافات و معضلاتي که هميشه جوايز ادبي با آن دست به گريبانند، چقدر مي دانيد؟

اين مسائل در همه جا هست و ايران از اين نظر استثنا نيست. به هر حال «نابرده رنج گنج ميسر نمي شود» و هيچ چيز در اين جهان مجاني نيست.

- جوايز ادبي چگونه مي توانند به جامعه ادبي خدمت کنند، چه نقشي مي توانند در ادبيات کشورمان بازي کنند؟ ممکن است جوايز ادبي در انعکاس يک اثر در خارج از کشور و در کل معرفي ادبيات مان نقشي بازي کنند؟

هر جايزه يي در خدمت هدف مشخصي است که براي خودش تعريف کرده و هرچه اين هدف محقق تر شود موفق تر است و خدمتي را که تصور مي کند بهترين خدمت به جامعه ادبي است محقق تر کرده. در مورد خارج تصور نمي کنم مادام که ادبيات داستاني ما خودش راه خودش را به خارج از مرزهاي ايران باز نکرده باشد، جايزه هاي ادبي بتوانند از اين نظر نقشي داشته باشند و معجزه کنند.

-سوال آخر اينکه دليل تقدير شما از ناشران چيست؟ و اينکه شما ايده يي براي بهتر شدن جايزه روزي روزگاري داريد؟

کتاب يک چرخه است و عنصرهاي فراواني در ارتقاي کتاب نقش دارند. جايزه روزي روزگاري عجالتاً فقط در يک زمينه از ناشر تقدير مي کند و آن هم در بخش کتاب داستان برگزيده جامعه نخبگان غيرادبي ايران است که تنديسش پارسال به کتاب بادبادک باز رسيد و ناشر کتاب آن را دريافت کرد. اگر امکان مادي اش باشد، روزي روزگاري اصلاً بدش نمي آيد جايزه سراسري کتاب باشد و از همه عنصرهايي که در تحقق چرخه کتاب نقش دارند تقدير کند؛ بهترين حروفچيني، بهترين ويرايش، بهترين روي جلد، پاکيزه ترين چاپ، بهترين صحافي، بهترين پخش، بهترين معرفي و... اما مشکل اين جاست که عالي ترين سطح تحقق عيني آرزوهاي آدمي، مقدار پولي است که در جيب دارد.پس از تقدير از يک مترجم در 1386، جايزه روزي روزگاري در 1387 جايزه يي نيز براي بهترين اثر داستاني غيرايراني در نظر گرفته است که اگرچه جايزه بهترين ترجمه نيست، اما به مترجم کتاب برنده خواهد رسيد ضمن آن که در 1387 از يک نمايشنامه نويس نيز تقدير خواهيم کرد تا اگر شد، از 1388 جايزه بهترين متن نمايشي را هم برگزار کنيم. بخت بزرگ جايزه روزي روزگاري، داشتن اسپانسرهايي است که دل نگران ارتقاي فرهنگي جامعه شان اند، برخورداري از داوراني است جدي که فرديت شان خودمحوري نيست و کار دموکراتيک را پذيرفته اند و بهره مندي از نظر مشورتي بسيار گرانبهاي همه اعضاي شاخص جامعه ادبي ايران است. تصور مي کنم با اين همه سرمايه مادي و انساني، جايزه روزي روزگاري چاره يي جز پيروزي نداشته باشد و اگر شکست بخورد فقط تقصير من است و بس.

اندکي اندر احوالات جوايز ادبي در سال جاري
در آستانه فصلي ديگر

محمدحسن شهسواري

جمله يي با اين مضمون که «بردن هيچ جايزه ادبي نمي تواند کسي را نويسنده کند و نبردنش هم کسي را از نويسندگي ساقط نمي کند» از فرط درستي، آن قدر کلاسيک شده که نمي شود ديگر آن را تکرار کرد. پس از آن درمي گذرم و به ادامه ماجرا مي پردازم.در سال گذشته اثري منتشر نکرده بودم که از بردن جايزه يي خوشحال شوم و بنويسم در خدمت جوايز ادبي و از نبردنش ناراحت که بگويم در خيانت جوايز ادبي، و از آن مهم تر داور هيچ جايزه يي هم نبودم؛ بنابراين گمان مي کنم بتوانم چند جمله يي بر آنچه رفت بر اين جوايز (و به معناي بهتر به نقل از بيانيه منتقدان و نويسندگان مطبوعات) و نهادهاي روشنفکري در ايران امروز، قلمي کنم.

روزي روزگاري - انشقاق داوران

منش مديا کاشيگر را همواره پسنديده ام، گرچه منش اش به گونه يي است که پسند يا ناپسند شمردن ديگران را زياد وقعي نمي نهد و من همين را از او بسيار مي پسندم. جايزه اش را برگزار مي کند، مصاحبه هاي تحريک آميز مي کند و با صراحت نظرش را بيان مي کند، فحش مي خورد، بي مهري مي بيند،اما به تنها چيزي که فکر نمي کند اين است که ديگر کار نکند. او امسال در پي تعطيل شدن جايزه يلدا (که با ورود او داشت اعتباري فزاينده پيدا مي کرد) در روزگار غربت ادبيات داستاني، روزي روزگاري را راه انداخت. تا يادم مي آيد و هر جا که من بودم و او، با صداي رسا اعلام مي کرد؛ «هدف جايزه ما (چه در يلدا و چه در روزي روزگاري) معرفي کتاب خوش خوان به مردم است. ما در جايي بين ادبيات روشنفکري و عامه پسند حرکت مي کنيم. پروست هيچ وقت از ما جايزه نمي گيرد.»

از نظر من مثلاً رمان «چراغ ها را من خاموش مي کنم» شناسه بسيار خوبي از آراي کاشيگر در باب رمان است. با اين همه نمي دانم چرا با اين هدف گذاري شفاف، از داوراني استفاده مي کند که با او هم نظر نيستند؛ چه در يلدا و چه در روزي روزگاري. براي من که به يقين مي دانم نتيجه هر جايزه، برآيند نظر داوران همان دوره از جايزه است، انتخاب داوراني با نظرهاي گاه بسيار مخالف، هنوز هضم نشده است. درست است که در حالت کلي و در جوايز ديگر که مانند کاشيگر هدف خود را از پيش تعيين نمي کنند (مثلاً جايزه گلشيري) تفاوت سليقه داوران، حتي راهگشاست و اشتباه ها را به حداقل مي رساند، اما در جايزه يي مانند روزي روزگاري، تفاوت سليقه، به نظرم آسيب رسان است. مانند آخرين دوره يلدا که جايزه تقديم شد به کتاب «وقت تقصير»، رمان «محمدرضا کاتب»، که مسلماً يکي از سخت خوان ترين رمان هاي سال هاي اخير است. خود مسيو کاشيگر خيلي بهتر از من مي داند که با توجه به آثار و افکار منتشر شده، مثلاً آراي امير احمدي آريان و فرشته احمدي بسيار متفاوت است با آراي ارسلان فصيحي و شهلا زرلکي. در نتيجه به رغم اينکه يک بار خودش اعلام کرده بود بدون شک برنده جايزه ما با برنده منتقدان و نويسندگان مطبوعات (به خاطر تفاوت رويکردها) يکي نخواهد بود، در سال جاري مجموعه داستان «شب هاي چهارشنبه» از هر دو نهاد جايزه گرفت. البته در حوزه رمان، «خط تيره آيلين» انتخاب مناسبي بود. اساساً گونه داستان کوتاه کمتر مي تواند دغدغه مديا کاشيگر را در مورد ادبيات داستاني بپوشاند. اگر قرار بود داوران به حرف دبير جايزه و هدف اساسنامه خود عمل کنند، مجموعه داستان «من عاشق آدم هاي پولدارم» نوشته «سيامک گلشيري» بهترين گزينه بود که نامش حتي ميان نامزدها هم نبود. به عنوان يک آدم بيرون از گود فکر مي کنم تنها راه برون رفت از اين نقض غرض آشکار، يکدست کردن هيات داوران است. هر چند ممکن است مسيو کاشيگر بگويد به تو ربطي ندارد عزيز، که اگر بگويد، به ديده منت.

مهرگان - مهرباني مفرط

گمان نکنم کسي شک داشته باشد فتح الله بي نياز، اگر نگويم شريف ترين، يکي از شريف ترين اهالي ادبيات امروز ايران است. مرد خوش طينت رمان و داستان کوتاه ما، دو سال است پس از تغييرات بنيان افکن در پکا، دبيري جايزه مهرگان ادب را به عهده گرفته است. در دوره هاي اوليه جايزه مهرگان، هدف برپايي از اين جايزه و آثار برگزيده، چيزي شبيه نظر مديا کاشيگر بود. در اين دو سال من هنوز چيزي از رويکرد جايزه نشنيده ام که البته بسيار محتمل است کاهلي از من باشد. باري، اين مشکل من نيست. امسال به گمانم مهرباني مفرط مهندس بي نياز باعث شد در بخش رمان اتفاقي بيفتد که کمي گيج کننده باشد. منظورم دادن جايزه به دو رمان است که سال هاي نوري بسياري از هم فاصله دارند. رمان حسين آبکنار (فارغ از برخي نظرها که اساساً آن را داستان بلند مي دانند) که رماني بسيار حرفه يي، پرداخت شده و مملو از صناعات ادبي بود در کنار رمان مجيد قيصري قرار گرفت که به نظرم بسيار خام و ناپخته و سردستي نگارش شده بود. مجيد قيصري در حوزه داستان کوتاه نويسنده خوبي است که با نگارش چند داستان کوتاه استخوان دار، نشان داده تسلط مناسبي بر اين گونه از داستان نويسي دارد. اما در زمينه رمان، از او رمان «ضيافت به صرف گلوله» را خوانده ايم که رمان متوسطي است و «باغ تلو» که به نظرم قيصري در به کار بستن استراتژي روايت آن (که قرار بوده شبيه فصل اول خشم و هياهو و از طريق يک راوي شيرين عقل باشد) سخت شکست خورده است که نتيجه، رماني ضعيف و گاه ملال آور شده است؛ حداقل براي من که يک خواننده حرفه يي ادبيات هستم. به هر حال از زمان برگزاري جايزه مهرگان تا به حال، هنوز از کنار هم گذاشتن«عقرب روي پله هاي راه آهن انديمشک» و «باغ تلو» به هيچ نتيجه يي نرسيده ام. اما چون همان طور که اشاره کردم عميقاً اعتقاد دارم نتيجه هر جايزه، برآيند نظرهاي داوران همان دوره است و اينکه آدم هاي دور و بر مهندس بي نياز به اندازه خود او سالم و داراي نيت پاک هستند، خفه مي شوم و درمي گذرم.

منتقدان و نويسندگان مطبوعات

ساختار ژله يي، هويت اصيل

چون حداقل هفت سال است با احمد غلامي ماجراها گذرانده ام، سخن گفتن از خودش و جايزه يي که او دبيرش است، بسيار سخت است. پيش از آن، انتقاد تندي دارم به دوستان روزنامه نگارم که هي ديدم امسال درباره جايزه مهرگان نوشتند قديمي ترين جايزه بخش خصوصي. يا خودشان را به ندانستن مي زدند يا اينکه به قصد اين طور مي نوشتند.ممکن است از آدم هاي کم اطلاع، ندانستن اينکه مهرگان و منتقدان و نويسندگان مطبوعات در يک سال متولد شده اند قابل پذيرش باشد اما از روزنامه نگاران ادبي بي هيچ وجه. خلاصه اينکه حواس تان باشد تا دوباره....

اما احمد غلامي و جايزه اش. شنيده ام بارها که اين جايزه زيادي متکي به احمد غلامي است، غيرقابل پيش بيني است، هياتي عمل مي کند و... اول اينکه در جامعه ايران که حرکات بيشتر از آن که متکي به ساختارها باشد به آدم هاست، وابسته بودن يک جايزه به يک نفر و نه به يک ساختار، اصلاً عجيب نيست. مگر مديا کاشيگر با حرکت از يلدا به سوي روزي روزگاري، يک جايزه معتبر به جوايز ما اضافه نکرد؟ باري، اين جايزه به احمد غلامي وابسته است و نيست. اگر بدانيد هر سال مهدي يزداني خرم و اندکي من، چه جاني مي کنيم تا اين جايزه به ثمر برسد، شايد ديگر چنين راسخ نبوديد بر اين اعتقاد. تازه اين در حوزه اجرا است، وگرنه در زمان راي گيري، احمد غلامي مانند بقيه يک راي بيشتر ندارد و گاه به خاطر مهرباني حرص درآر ذاتي اش، از همان هم مي گذرد.به نظرم بزرگ ترين نقطه قوت جايزه منتقدان و نويسندگان مطبوعات اين است که باهويت ترين جايزه ادبي ايران است؛ فارغ از اعتبار داشته يا نداشته اش. زيرا تاکنون بسيار کم پيش آمده از رويکرد اصلي اش تخطي کند و همواره به آثار پيشرو اقبال نشان داده است. اما بزرگ ترين نقطه ضعف اش (به رغم دفاعي که ابتدا از آن کردم) همان چيزي است که بسيار مي شنويم. يعني نداشتن يک ساختار يا اساسنامه مدون و متکي بودن به سه، چهار نفر آدم. براي يک نهاد که خواستار تاثيرگذاري طولاني مدت بر يک جريان خاص است (در اينجا جريان ادبيات داستاني ايران) داشتن چنين ساختار ژله يي، به نظرم پاشنه آشيل است. هرچند همين ساختار ژله يي گاه منجر به خير هم مي شود. مثلاً کدام جايزه در ايران اين قدر قدرت مانور دارد که رماني را (فرشته ها بوي پرتقال مي دهند، نوشته حسن بني عامري) يک ماه پس از انتشار، برنده خودش اعلام کند؟ جواب؛ هيات منتقدان و نويسندگان مقيم مرکز.

بنياد گلشيري - گذر از سال توفاني

منطقي بود که اين بخش را با خانم «نسترن موسوي» دبير جايزه شروع کنيم اما ايشان به عنوان دبير تازه امسال به اين جايزه پيوسته اند و بنا به شناخت مختصري که از ايشان دارم، معتقدم شايسته اين جايگاه است، تنها بايد کمي آشنايي شان با ادبيات روز ايران بيشتر شود که به نظرم با بودن «يونس تراکمه» اين کاستي به زودي رفع خواهد شد. جاي «عبدالعلي عظيمي» را هم اينجا سبز مي کنم که در سه سال گذشته وظيفه دبيري بر دوشش بود. جالب اينکه در اين بخش، چيز جديدي درباره خانم «فرزانه طاهري» هم ندارم بگويم، چون پيش از اين در يادداشت ديگري ارادت ها عيان شد و البته انتقاداتم به جايزه که گويا با ايجاد گروه کاري و تصويب آيين نامه جديد، بسياري از آنها در کار رفع شدن است. جايزه بنياد گلشيري در منش، مانند خود گلشيري فراگير است و خلاف او در روش هم فراگير است. يعني قرار نيست به ادامه او جايزه دهد و درست مثل خودش در منش سعي مي کند مانند يک پدر سايه اش را بر سر همه بگستراند. خاطرم هست يکي از دوستان نويسنده ام (که به بچه مسلماني معروف بود و هست) گفت که روزي رفته بوديم خانه گلشيري براي داستان خواني (مثل خيلي هاي ديگر داستانش را در جايي خوانده بود و فارغ از منش و روشش گفته بود بيايد گپي بزنند درباره چيزي که مي پرستيدش يعني داستان)، وسط حرف هايمان گلشيري رو به من کرد و به اتاقي از خانه اش اشاره کرد و گفت مي تواني بروي آن اتاق مان و نمازت را بخواني. و آن دوست مان چه کيفي کرده بود از آن منش، هر چند که هيچ گاه به روش گلشيري ننوشت. دقيقاً به خاطر همين منش و روش جايزه بنياد گلشيري است که نامزدهايش برآيند سليقه افراد بخش نظرخواهي است، و برندگانش، برآيند نظر داوران. بي هيچ توضيحي يا رويکردي يا هر چيز ديگر.

اندکي برندگان

اميرحسين خورشيدفر؛ بهترين حرف و عکس العمل در برابر او تبريک و تسليت است که پاي ثابت همه جوايز بود. حالا بايد بنشينيم و ببينيم ظرفيت اين همه توجه و دشمني برآمده از اين توجه را دارد يا خير؟ مجموعه داستانش به نظر من جزء 10 مجموعه داستان برتر دهه هشتاد است؛ بدون شک، و شايسته همه توجه هايي که به او شد. تنها آرزويم براي خودم از او، خواندن اثر جديدش است.

آذردخت بهرامي؛ مجموعه داستان او که به نظر برخي بيشتر بر شاهکار کوچکش، داستان «شب هاي چهارشنبه» استوار بود (از نظر من اينطورها هم نبود) به نظرم به اندازه کافي قدر ديد، هرچند شايد خودش دلش مي خواست جايزه يي را هم که به نام استادش بنا شده، در دکوراسيون خانه اش جا مي داد. براي او مي توان آرزو کرد خست را کنار بگذارد و به چاپ آثارش بپردازد.

حسين مرتضاييان آبکنار؛ آثار چاپ شده اين مدرس داستان نويسي، به نظرم، اعتماد شاگردانش يا آنهايي را که از اين پس قصد شاگردي او را دارند، خدشه دار نکرده است. او در شش هفت سال گذشته تکنيکي ترين داستان ها را در ميان نويسندگان نسل چهارم نوشته است. نمي دانم غم نان نمي گذارد يا اينکه خودش اين دغدغه را ندارد تا اين بار رماني جان دار و دماغ چاق تر به ما هديه کند. فقط نمي دانم چرا اين قدر بدشانس است اين آبکنار. در سال جاري در مراسم نهايي هر جايزه يي که از قضا او برنده اش نبود مشکلي برايش پيش مي آمد و نمي توانست حضور به هم برساند.

حسن بني عامري؛ نمي دانم مي دانيد که تا قبل از امسال، حسن بني عامري هيچ جايزه يي نگرفته بود و جالب تر اينکه آثار پيشين اش (سه رمان و دو مجموعه داستان) همه بلا استثنا نامزد چندين و چند جايزه بوده اند. ديگر دير هم شده بود بردن جايزه براي اين مرد آتشين مزاج مهربان که تن و روحش را دارد يک کاسه، وقف داستان نويسي مي کند. فقط اينکه هم قبيله قيس بن عامر، اندکي مراعات خواننده را هم بکن که در «فرشته ها بوي پرتقال مي دهند» کرده بودي.

آصف سلطان زاده؛ بازگشت دوباره ادبي او به خاک غريب و آشناي وطن، خوش يمن بود و جايزه آن که را دستش را گرفت و برکشيد به دست آورد. به نظرم براي مجموعه او همان تک داستان «... تا مرز» کافي بود براي چنين برکشيدني. داستاني که به شيوايي تاريخ افغانستان و سرنوشت اش و (اگر بر همين مدار باشد شيوه تفکر مردمانش) آينده اش را مصور کرده است. کارکردي که هنوز يک داستان ايراني (تا آنجايي که من خوانده ام) براي سرزمينش نکرده است. دلش در ديار غربت گرم باشد.«اصغر الهي» و «ماه منير کهباسي» هم به گمانم شايسته جايزه يي بودند که دريافت کردند. اما مرتضي کربلايي لو...

ادبيات حامي دلسوز ندارد

محبوبه ميرقديريہ

اعطاي جايزه، حکايت نوظهور و پيچيده يي نيست. در کشور خودمان جوايز علمي و هنري و حرفه يي مختلفي داريم. ظاهراً حرف و حديث چنداني هم به دنبال ندارند. يک علتش سابقه بيشتر اين جوايز و تنوع و تکثر آنها است و ديگر وجود ضابطه و معيارهاي معين و مشخص در علومي مثل شيمي، فيزيک يا حرفه هايي مثل پرستاري، معلمي يا در رشته هاي بازيگري، کارگرداني که اينها به واسطه مخاطب بسيار سينما در واقع به شکلي در محضر قضاوت و داوري هزاران هزار تماشاگر قرار مي گيرند و شايد به همين خاطر است که در سينما جايزه ويژه تماشاگران يا مردم را هم داريم. اما پسند «داستان» با وجود ضوابط و معيارهاي مشخص مي تواند سليقه يي هم باشد. آن هم با توجه به اينکه ادبيات داستاني ما سن و سالي ندارد و رشد طبيعي خودش را مرحله به مرحله طي نکرده. ما از ديويد کاپرفيلد و بلندي هاي بادگير به يوسا، وونه گات و... نرسيده ايم. اين است که از يک سو توجه اغراق آميز به فرم، زبان و... را مي بينيم و از سويي ديگر تيراژ بالاي رمان هايي که مورد استهزا و نفرين شده محافل و کلاس هاي داستاني اند. واقعيت اين است که خواننده هاي اين کتاب ها- هيچ کدام جايزه هم نگرفته اند- بسياري شان تحصيلات دانشگاهي دارند، شاغلند، در شهرهاي بزرگ زندگي مي کنند و... و شايد مساله اين است که بايد توازن و تعادلي بين داستان با خواننده ها برقرار شود اگر به دنبال تيراژ بالا هستيم؛ پرداختن به موضوعات مورد علاقه و توجه به جذابيت و کشش داستان. مساله ديگر حامي نداشتن- حامي صادق و دلسوز- ادبيات داستاني ما است. ترجمه تا جايي که من مي دانم به اين شکل است که يک نفر از آن ور دنيا بيايد و بعد ديگر بستگي دارد به اينکه در اولين مرحله با چه کسي يا چه کساني برخورد کند. آنها يک سري کتاب معرفي مي کنند و نويسنده ها هم به خاطر ترجمه کارشان هر وضعيت و پيشنهادي را مي پذيرند و جناب واسطه هم مي رود تا کي يک نفر ديگر از راه برسد. در واقع هيچ جور سرمايه گذاري و حمايت هاي مالي و معنوي از سوي دولت- تا جايي که من مي دانم- به عمل نمي آيد. در آموزش و پرورش به کتاب داستان و داستان نويسي و داستان خواني توجهي نمي شود، در حالي که بچه ها داستان را از هر قالب ادبي ديگري بيشتر مي پسندند و خودم شاهدم کتاب هم مي خرند، همان رمان هاي نفرين شده را. حالا شما حساب کنيد ما چقدر دانش آموز داريم و چقدر معلم که من در طول اين همه سال نديده ام کتاب داستاني بخرند و بخوانند، به جز تعدادي انگشت شمار که آنها هم بيشتر تابع پسند و سليقه بچه هايشان هستند.

بچه هاي دانشجو که به طور مقطعي در دوران دانشجويي چندتا کتاب داستان مي خوانند و خود و والدين شان کارشناس کوندرا و بورخس مي شوند، به قول دوستي آدم يقه خودش را پاره نکند، اين يک سوي قضيه است و سوي ديگر تيراژ بالاي همان کتاب هاي مذکور. مي بينيد که چه ملغمه يي است، حالا وجود چندتا جايزه اين وسط چه ضرري دارد؟ مطرح شدن يک کتاب حتي براي کوتاه مدت هم خوب است و البته از ميان رمان هايي هم که جايزه گرفته اند داريم آثاري را که به چاپ چندم هم رسيده اند و خواننده هاي مختلف دارند. اين حرکت کند است ولي از هيچ بهتر است. حرف و حديث در مورد هر کار تازه يي بوده و هست و خواهد بود، آن هم در وادي داستان که براي ما هنوز پديده نوظهوري است و ما نداريم داستان نويسي را که تنها از اين راه و البته آبرومندانه زندگي کند (شايد تعدادي بسيار معدود و انگشت شمار). پس پرداختن به داستان در اين سرزمين يعني شيدايي، يک نگاه به تاريخ کفايت مي کند تا بدانيم استخوان هاي بسيار بايد بپوسند تا مثلاً از اميرکبير، مصدق و... به نيکي ياد شود، تا مردم با شخصيت، زندگي و کارهاي دکتر حسابي و امثال او آشنا شوند، عکس نيما، فروغ، و سهراب سپهري و... روي کارت پستال هاي نوروزي چاپ شود و اينها همه وقتي است که واژه «مرحوم» در ابتداي نامشان قيد شود. در مورد خودم، قبل از «و ديگران» کتاب هاي ديگرم مثلاً «پولک سرخ» يا «روي لب هاشان خنده بود» تا مراحل نهايي بعضي از جوايز پيش رفته بودند و به هر حال من از دريافت جايزه مهرگان به خصوص با توجه به هيات داوري آن خوشحالم. اين جايزه تاثير مثبتي در کار من داشت. تا جايي که خبر دارم چاپ چهارم کتابم با تيراژ 5 هزار تمام شد. کساني که ناخوانده به کار من توجهي نداشتند سراغ کتاب هاي ديگرم رفتند. مثلاً «خانه آرا» که از طرف يک انجمن کتابخواني بانوان به عنوان بهترين کتاب انتخاب شد. براي تهيه فيلم هم به قصه هايم توجه شده و به هر حال اين شيدايي که من لطف الهي مي دانمش معناي زندگي کوچک و ساده بسياري از ماست، پس مبارکمان باشد.

--------------------------------

ہ برنده رمان برگزيده جايزه مهرگان ادب در سال 1385
نقد و نظريه پردازي ادبي
پس از مشروطه-2

حافظ موسوي

با اين حال طرح اين نکته و انگشت نهادن بر تناقضي که به آن اشاره شد به اين معنا نيست که بخواهيم از آن چنين نتيجه بگيريم که پيشروان ادبي ايران در عصر مشروطه به جاي رئاليسم مي بايد مثلاً رمانتيسيسم يا نئوکلاسيسيسم را بر مي گزيدند، چرا که اين تناقض - که از آن به عنوان ناموزوني تاريخي ياد مي شود - مبحثي صرفاً نظري نيست، بلکه ريشه در واقعيت زندگي اجتماعي و شرايط تاريخي کشور ما و اغلب کشورهاي پيراموني دارد و ظاهراً از اعوجاج ناشي از آن نمي توان گريخت. به هر حال، صرف نظر از اين بحث حاشيه يي، مي توان گفت که ادبيات جديد در ايران در دوره مشروطه بر بنيان رئاليسم اجتماعي شکل گرفت. حاصل اين جنبش از بدو پيدايش تا ظهور نيما و هدايت (يا جمالزاده) در عرصه رمان و داستان و نمايشنامه (به روايت آقاي حسن ميرعابديني در کتاب صد سال داستان نويسي در ايران) عبارت بود از خلق چند نمايشنامه و رمان تاريخي توسط ميرزا فتحعلي آخوندزاده، چند داستان سفرنامه يي به قلم زين العابدين مراغه يي و عبدالرحيم طالبوف و چند رمان و پاورقي با مضامين اجتماعي و عشقي که هرچند از نظر ارزش ادبي در سطح نازلي قرار داشتند با اين حال در ادبيات ايران، نو و بي سابقه بودند. دستاورد مشروطه در روزنامه نگاري و طنزپردازي نيز بسيار قابل توجه بود و عالي ترين نمونه هاي آن را مي توان در آثار دهخدا يافت. در عرصه شعر اين جنبش کاري بسيار دشوار پيش رو داشت، چرا که بايد با سنت هزار ساله شعر فارسي درگير مي شد و اين درگيري، درگيري آساني نبود. ريشه هاي شعر قديم در فرهنگ ايران چنان نيرومند بود که شعر عملاً يکي از مقدسات ملي به شمار مي آمد. اما با اين حال حريم شعر هم از تعرض نوگرايان مصون نماند. نخستين جلوه هاي اين تعرض را(به روايت شمس لنگرودي در تاريخ تحليلي شعر نو) مي توان در آثار شاعراني چون عارف، عشقي، بهار، لاهوتي، سيداشرف الدين گيلاني، تقي رفعت، جعفر خامنه يي و شمس کسمايي مشاهده کرد. تفاوت تلاش هاي اين گروه(يعني شاعران) با گروه قبلي(يعني نويسندگان) در اين است که گروه اخير(نثرنويسان) دغدغه چنداني براي پيوند ايده هاي نوگرايانه خود با ميراث منثور ادبيات فارسي نداشتند. اينها اگرچه به حکايت هاي زبان فارسي براي بومي کردن آثار خود گوشه چشمي نشان مي دادند، اما با قيد و بند چنداني براي تقليد از ادبيات داستاني غرب روبه رو نبودند. در مورد شعر- همانطور که پيش از اين اشاره شد- نوگرايان مکلف بودند پيش از هر اقدامي، تکليف خود را با شعر قديم فارسي روشن کنند. براي اين تعيين تکليف علاوه بر تسلط بر ادبيات قديم تشخيص مشکل اصلي شعر فارسي براي انطباق با شرايط جديد و برخورداري از يک نظريه ادبي روشن و مدرن ضروري بود. اشعار و مطالبي که از نخستين نوگرايان شعر فارسي از مشروطه تا نيما براي ما به يادگار مانده است نشان مي دهد که آنها اگرچه بر ادبيات قديم ايران مسلط بودند- و اين تعبير را در مورد ملک الشعراي بهار با قاطعيت مي توان به کار برد - اما قادر به تشخيص مشکل اصلي شعر فارسي براي انطباق با شرايط جديد نبودند و نتيجتاً نظريه روشن و همه جانبه يي براي تغيير شعر فارسي در اختيار نداشتند. امروز وقتي اشعار بهار، لاهوتي، رفعت و ديگران را مي خوانيم به روشني درمي يابيم که آنها به رغم درهم شکستن قالب هاي کهنه، کوتاه و بلند کردن مصرع ها و استفاده از الفاظ و واژه هاي روزمره و به تعبير آن روزگار «غيرشاعرانه»، کماکان اسير زيبايي شناسي و طرز نگاه شاعران قديم بودند. مثلاً شاعري چون لاهوتي که در شکستن قالب هاي قديم شعر فارسي جسارت هاي قابل توجهي از خود نشان داده بود در مرثيه يي که خطاب به خانم شمس کسمايي و به مناسبت کشته شدن پسرش به دست مرتجعين سروده است، نشان مي دهد که کماکان گرفتار همان زيبايي شناسي قديم است و براي نشان دادن تاثر خود از واقعه يي مشخص از فراق گل و بلبل، موي آشفته همچون سنبل و عمر دو روزه گل بهره مي گيرد و اين حکايت از آن دارد که او هنوز نمي توانسته است با خود امر بيروني يا امر واقعي و به بيان کمي تر با خود طبيعت ارتباط برقرار کند. يا حتي اگر مي توانسته است چنين ارتباطي را برقرار کند، دستگاه زيبايي شناسي او اجازه ورود اين نوع تجربه هاي واقعي و طبيعي را به حيطه مقدس شعر نمي داده است و شاعر (لاهوتي) مجبور بوده است آنها را با ويزاي شهروندان قديمي شعر فارسي يعني گل و بلبل و سنبل به قلمرو قدسي شعر وارد کند.ملک الشعراي بهار اگرچه به ديگران هشدار مي داد که آوردن نام اشياي جديدي چون قطار و هواپيما في نفسه نمي تواند شعر را نو کند اما خود نيز عملاً کاري جز آن نکرد، چرا که او به رازي که نيما موفق به کشف آن شد پي نبرده بود.

کدام راز

در بين تمام کساني که براي ايجاد تحول در شعر فارسي تلاش کردند نيما تنها کسي بود که متوجه شد ريشه مشکلات شعر قديم فارسي را نبايد در وزن و قافيه و به طور کلي در شکل بيروني و قالب هاي سنگ شده آن جست وجو کرد. نيما به درستي به اين نتيجه رسيد که مشکل اصلي، در طرز نگاه شاعر ايراني- و حتي فراتر از آن، انسان ايراني- به طبيعت و هستي ريشه دارد. به همين دليل است که نحوه برخورد نيما با شعر فارسي، غالباً از بن مايه هاي فلسفي برخوردار است و اين مهم ترين تفاوت نيما با ديگران بود و همين تفاوت بود که به او اين امکان را داد که به تحول شعر فارسي در چارچوب نظريه يي جامع و مبتني بر يک جهان بيني فلسفي (و البته ادبي) بينديشد. نيما به اين نتيجه رسيده بود که مشکل اصلي شعر قديم فارسي، سوبژکتيو (يا ذهني) بودن آن است. او اين را هم مي دانست که مدرنيسم که بنياد آن بر شناخت امر بيروني (ابژه ها) استوار است، با سوبژکتيويسم جور درنمي آيد. بنابراين قبل از هر چيز روي تغيير نگاه شاعر (از سوبژکتيو به ابژکتيو) تمرکز کرد. با حل اين بخش از مساله، او تقريباً يک مساله شعر فارسي را حل کرد چرا که رسيدن به بقيه پاسخ هايي که او به آن رسيد، از دل آن مقدمات کار چندان دشواري نبود. کل حرف هايي که نيما درباره توصيف (يا زبان توصيفي)، روايت، زبان طبيعي، طبيعت زبان، هارموني، کوتاه و بلند کردن مصرع، نحوه استفاده از قافيه، نزديک کردن شعر به نثر و... زده است، همه زيرمجموعه آن حرف اصلي است و اتفاقاً اگر نامه ها و مقالات نيما را از اين ديدگاه بخوانيم خواهيم ديد که تقريباً هيچ تناقض مهمي در آنها ديده نمي شود.1

بنابراين مي توان نيما را (پس از جرجاني) اولين نظريه پرداز شعر فارسي دانست، چرا که او قبل از پرداختن به شکل بيروني شعر (که کاري است در چارچوب بلاغت قديم) به ماهيت آن (که امري فلسفي است) و نحوه شکل گيري آن (که استنتاج نظريه ادبي از دل نظريه فلسفي است) پرداخت. مشکل کساني که هنوز با نيما مشکل دارند اين است که نيما را مطابق اين سيستم نمي خوانند. آنها ممکن است مثلاً با اين جمله نيما در مقدمه فلسفه روبه رو شوند که مي گويد؛ «براي شعر و شاعري هيچ حسني بالاتر از اين نيست که بتواند طبيعت را تشريح کند.» براي خواندن صحيح اين جمله بايد آن را در سيستم تفکر نيمايي قرار دهيم تا دريابيم که منظور او از طبيعت، کل امر بيروني، امر واقعي، جهان ابژه ها يا جهان به عنوان يک ابژه است و بعد بايد ارزش و معناي اين گزاره را در نظريه هاي رئاليستي قرن بيستم که نطفه اصلي مدرنيسم است بدانيم تا منظور نيما را کاملاً دريافت کنيم. وگرنه ممکن است به اين نتيجه برسيم که منظور نيما اين بوده است که شاعر بايد مقابل دريا و جنگل و زيبايي هاي طبيعت بنشيند و آنها را با آب و تاب و سوز و گداز توصيف کند. اين نکته را البته نبايد ناگفته گذاشت که خود نيما در ايجاد اين مشکل بي تقصير نبوده است. در اينکه نيما داراي يک نظام فکري منسجم و يک نظريه شعري و ادبي مشخص و معين بوده است جاي ترديد نيست، اما متاسفانه نيما اين نظريه را به صورت منسجم و منظم، همراه با زنجيره يي از استدلالات به هم پيوسته عرضه نکرده است.نکته ديگري که نبايد ناگفته بماند اين است که نظريه شعري و ادبي نيما، نظريه يي صرفاً ايراني و به عبارتي ابتکار شخصي او نبود. نيما بنيان هاي نظريه خود را از نظريه هاي فلسفي و ادبي غرب اخذ کرده بود، اما با اين حال توانست آن را با سنت هزار ساله شعر فارسي از يک سو و ضرورت تحول آن از سوي ديگر پيوند بزند و خطوط اصلي بوطيقاي شعر نو فارسي (و نه هر شعر نويي) را مشخص کند.از نوشته هاي نيما پيداست که او در مقابل نظريه هاي فلسفي و ادبي رايج در غرب (از عصر روشنگري تا اوايل قرن بيستم) مواضعي انفعالي نداشته و از ميان آنها دست به گزينش مي زده است. پرداختن به نيما و نظريه ادبي و شعري او مجالي فراخ تر مي طلبد. شايسته تر آن است که نه تنها يک مقاله مفصل، بلکه ده ها مقاله و رساله تحقيقي و تحليلي به آراي او اختصاص يابد (کاري که خوشبختانه در سال هاي اخير بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است). اهميت اين موضوع وقتي آشکارتر مي شود که اين واقعيت عجيب را هم در نظر داشته باشيم که هنوز بسياري از شاعران و منتقدان نسل جوان و حتي ميانسال ما، دو رساله کم حجم، اما بسيار مهم نيما، يعني «تعريف تبصره» و «ارزش احساسات» را نخوانده اند. بنابراين در ادامه اين جستار بر مهم ترين جنبه هاي نظريه شعري و ادبي نيما درنگ بيشتري خواهيم کرد.

پي نوشت؛ -----------------------------------

1- در حالي که دکتر براهني در مقاله چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم، مدام از تناقض در آراي نيما حرف مي زند.
عناوين اين صفحه
اين چشمه گل آلود
سال ديگر شايد، اتفاقي ديگر
حاشيه ها رقت انگيز است
ساختار فرهنگي يا قواي قهريه
نبض زمانه
اين جايزه «بوي باروت» نمي دهد
در آستانه فصلي ديگر
ادبيات حامي دلسوز ندارد
نقد و نظريه پردازي ادبي

روزنامه اعتماد
طراحی و پیاده سازی نرم افزار : شرکت ارتباطات نوین فرانام